من یکروز کامل باهاش رفتم کارهای عکس و...انجام دادم رفت بیمارستان یک شب باهاش ماندم خیلی بیقراری میکرد منم فرداش رفتم خانه.عملش خورد به جنگ ملاقاتی نداشت.بعد حقوق همسرم مشکل پیدا کرد بهش گفتم یک هفته دنبال حفوق همسرم بودم بعد یک هفته رغتم دبدنش .توی اتاق بهم گفت شوهرت عین گاو میمونه نیامده بهم سر بزنه من دوبار با همسرم رفتیم خونسون.پسراش حتی حاضر نشدن یک شب بمونن من وسط جنگ شوهرمو ول کردم رفتم پیش بابام