۲۰سالمه ینی رفتم تو ۲۱دانشجوام
من قبلا خیلی اجتماعی بوذم ولی الان یکی بهم میگه بریم بیرون منو لرز میگیرع اصلاااااا دوست ندارم بزم نهایت با مامان بابام اونم فقط تو ماشین بزیم دور بزنیم ک بتونم تو ماشین اهنگ گوش بدم و بیرون نگاه کنم
کم پیش میاد خودم واقن بخوام برم خیلی اوقات تو رودربایسی گیر میکنم و میرم بیرون اینا
ترجیح میذم یا خونه باشم یا دانسگاه نهایتش اینه برم روضه
و خیلی اوقات حس خستگی دارم اینکه حوصلع نذارم استرسم زیاده ذهنم پریشونخ.اذم ناامبدی نیستم ولی حس خستگی بهم زیاد دست میده
اینکه نمیدونم دقیقا قسنگی این زندگی ب چیه دقیقا. حس میکنم هیچی نمیخام . همیسه اینطور نیستم ولی در هفته حتما این افکار و حسوحال بهم دست میذع. گاهی اوقات هرروز اونم مدام و گاهی فقط هفته ای چند بار
مثلا درسام سنگینه دویت دارم بخونم ولی حوصلع ندارم و باز استرسی میشم و دلم میخاد مدام تو خونه باشم
بااینکه خیلی هم اهل بگوبخنذم