2777
2789

اول از همه بگم کاربر جدید نیستم از سال ۱۴۰۱ اینجام ولی اون یکی کاربری شناسایی شده است بنابراین با کاربری جدیدم این تاپیکو میزنم

اینقد حالم بدهههه اصلا حوصله ندارم اثبات کنم تاپیک فیک نیست و اینا 

بس گریه کردم اصلا درست نمیبینم

اینم بگم ۱۶ سالمه 

اگه هستید تا بذارم 🤍

بیشترشو تایپ کردم

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

من دوتا خاله دارم و ی دایی 

اولا از همه بگم داییم کلا آدم بدی نیست هرچند خیلی کارهاش واقعا اشتباهه 

این مدلیه که احساس میکنه سرور و رئیس همه است

غرور و اعتماد بنفس کاذب داره 

خودش رو‌ تصمیم گیرنده همه کس و قانون گذار همه چیز میدونه 

کلا لحن خشن و تندی داره و از بالا با آدمها حرف میزنه و کلا حرکات و زبان بدنش وایب بدی به آدم میده ( خودش میگه همه آدما زیر دست منن)

و کتک و دعوا رو از اصول تربیت میدونه 

کلا به یکسری اصول قدیمی  معتقده (ایدئولوژی خاصی داره که کمتر کسی بهش معتقده)و همه افرادی که میبینه باید اون اصول رو رعایت کنند و اگر رعایت نکنند باهاشون بحث میکنه حتی اگه هیچ نسبتی باهاش نداشته باشند

بی نهایتتتتت سعی بر تحقیر افراد داره حتی اگه هیچ کاری بهش نداشته باشند 

تا اینجاش به من ربطی نداره چون هرکس اخلاق خودشو داره …

اما مشکل اینجاست:

اگر کسی برخلاف طرز فکرش عمل کنه بهش توهین میکنه و تحقیرش میکنه و حتما اون رو از خانواده حذف میکنه 

خاله بزرگم شهر ما نیستند و چون دوتا بچه داره که یکیشون مدرسه ای و یکیشونم دانشگاهیه ( دخترش اواخر ۱۶ سالگیه و پسرش اواخر ۲۰ سالگیه )

فقط تابستونا  میاد و زیاد هم نمیمونه نهایتتتت ۱۰ روز و تو این مدت میره خونه مامانبزرگم 

خالم و شوهرش و بچه هاش جمعه شب اومدن شهر ما 

اول اومدن خونه ما واسه شام ، بعد که میخواستند برن هی میگفتن بگید جانا (منظورشون من بودم ) بیاد خونه مامانبزرگ تا باهم باشیم و دخترا دور هم باشن و فلان( چون من و دختر خالم از بچگی عین خواهر بودیم و کلییی با هم صمیمی هستیم )

من جمعه نرفتم 

شنبه صبح هی مامانبزرگم زنگ میزد اصرارررررر که جانا بیاد خونمون و از این حرفا

مامانمم گفت برو خونه مامانبزرگت اینا 

منم بالاخره شنبه ظهر رفتم اونجا

من از شنبه ظهر اونجا بودم

داییم شنبه بعد از ظهر بچه هاشو اورد خونه مامانبزرگم

ولی هیچ کس به اون دختر لوس و بدردنخورش محل نداد 

ی پسر داره همسن خود من ، همش اراجیف میگه و در حال تحمیل نظر خودش به دیگرانه 

پسر خاله امم با پسرش ( یعنی پسر داییم ) بحثشون شد

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز