تاپیکهای قبلی راجع بهش صحبت کردم
پسر عمم ده ساعت رانندگی کرد اومد منو ببینه و زودی بره دو روز هم نخوابیده بود همه چی اوکی بود رفتیم بیرون گشتیم من بهش خیلی گیر میدادم بریم پارک و پاساژ که میرفتیم جلوشون وایمیستادیم داخل نمیرفتیم میگفت اینجاها مناسب من نیست من سنی ازم گذشته و این حرفا
یکم باهم قدم زدیم دستمو میگرفت موقع قدم زدن
همش نگاهش به من بود چه تو ماشین چه موقعه قدم زدن
(۲۱ سال اختلاف سنی داریم از جیب باباش میخوره اهل مشروب و این چیزا هم هست)
بعدش همه چیز اوکی بود تا آخر شب یهو پیام داد تو خیلی حیفی خیلی جوونی من سن و سالی ازم گذشته توان پارک رفتن و پاساژ رفتن ندارم فکر نمیکردم به این چیزا علاقه داشته باشی
ناراحت نشی ولی ما به درد همدیگه نمیخوریم تو یکی به دردت میخوره که حوصله این کارا داشته باشه
دیدیم همو فهمیدیم به درد همدیگه نمیخوریم ناراحت نشو
ولی من خیلی دوستش دارم🥲💔