بابام خیلی تو گوشش میخونه .داداشم بعنوان یه نوجوون ، مامانم براش هیچ ابهتی نداره.اصلا ما رو نمیخواد ازمون متنفره.ما خیلی باهاش مدارا میکنیم.هیچ جوره راضی نمیشه.دیشب مامانم کلی خرج کرد براش تولد گرفت امروز دوباره....
همش به بابام میگم باید بیاد پیشت.پدر پسر باید پیش هم باشن اون ما رو نمیخاد.ولی قبول نمیکنه مسئولیتش رو.حتی مسئولیت من رو که یه زن بالغ هستم رو.یه خونه برا خودش نمیگیر ه که ما گاهی بریم پیشش.تو یه اتاقک تو پانسیونه