2777
2789
عنوان

نزدیک به دوهفته است پسرمو ندیدم

| مشاهده متن کامل بحث + 418 بازدید | 23 پست

من فقط می‌دونم بچه داشتن و جدا شدن از همسر بیشتر فکر میخواد 

تا بدون فرزند جدا شدن 

اولی درد ناک تره مخصوصا بچه پیش یکی باشه اون یکی با اجازه ببیندش همیشه هم هردو قضاوت میشن 


امید وارم پیش هم برگردین یک راهی باز بشه مشکلات حل بشه 

باهم دانشگاه رفتن بچه قشنگتون ببینید 

بهشون زنگ بزن برو یزد مسافر خونه بمون بچه ببین برگرد 

یا تماس تصویری بگیر 



تحمل کن نزار بدونه از طرف بچه میتونه بهت فشار بیاره نقطه ضعف هر مادری بچشه اما نزار شوهرت بفهمه بزار فک‌کنه براش مهم نیس دوری

پشت تمام آرزوهایم خدا ایستاده است خدایا بابت همه چیزززززز بی نهایت شکر ب اندازه بزرگی خودت دوست دارم خداجونم   

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

عزیزم خیلی از ما خانومایی که اینجاییم همین مشکلات شما رو داریم اول که حالا که رفتی محکم باش تا درست ...

من اگه می‌تونستم از شوهرم دل بکنم خیلی قبل تر از اینا جدا شده بودم اما نمیشه نمیتونم انگار جادو شدم هرچند وقتی کنار همیم هرشب بحث و دعوا و اعصاب خوردی

اگر نتوان آزادی و عدالت را یک جا داشت و من مجبور باشم میان این دو یکی را انتخاب کنم، آزادی را انتخاب می‌کنم تابتوانم به بی‌عدالتی اعتراض کنم ....من مي‌دانستم نوميدي هست، اما نمي‌دانستم يعني چه. من هم مثل همه خيال مي‌کردم که نوميدي بيماري روح است. اما نه، بدن زجر مي‌کشد. پوست تنم درد مي‌کند، سينه‌ام، دست و پايم. سرم خالي است و دلم به هم مي‌خورد. و از همه بدتر اين طعمي است که در دهانم است. نه خون است، نه مرگ، نه تب، اما همۀ اينها با هم. کافي است زبانم را تکان بدهم تا دنيا سياه بشود و از همۀ موجودات نفرت پیدا کنم. چه سخت است، چه تلخ است انسان بودن...!

آخی عزیزم کاش بیاریش پیشه خودت خیلی براش سخته اینجوری مریض میشه

مادرشوهرم میگه برگرد فقط خودشو میندازه وسط

اگر نتوان آزادی و عدالت را یک جا داشت و من مجبور باشم میان این دو یکی را انتخاب کنم، آزادی را انتخاب می‌کنم تابتوانم به بی‌عدالتی اعتراض کنم ....من مي‌دانستم نوميدي هست، اما نمي‌دانستم يعني چه. من هم مثل همه خيال مي‌کردم که نوميدي بيماري روح است. اما نه، بدن زجر مي‌کشد. پوست تنم درد مي‌کند، سينه‌ام، دست و پايم. سرم خالي است و دلم به هم مي‌خورد. و از همه بدتر اين طعمي است که در دهانم است. نه خون است، نه مرگ، نه تب، اما همۀ اينها با هم. کافي است زبانم را تکان بدهم تا دنيا سياه بشود و از همۀ موجودات نفرت پیدا کنم. چه سخت است، چه تلخ است انسان بودن...!

تحمل کن نزار بدونه از طرف بچه میتونه بهت فشار بیاره نقطه ضعف هر مادری بچشه اما نزار شوهرت بفهمه بزار ...

اصلا واکنشی نشون ندادم گفتم دوروز بچه اذیت کنه خسته میشه خودش میاره اما ایندفعه مادرش براش بچه داری میکنه اینم هیچ فشاری بهش نمیاد مادرش میشینه یادش میده که بچه رو به پل تبدیل کن

اگر نتوان آزادی و عدالت را یک جا داشت و من مجبور باشم میان این دو یکی را انتخاب کنم، آزادی را انتخاب می‌کنم تابتوانم به بی‌عدالتی اعتراض کنم ....من مي‌دانستم نوميدي هست، اما نمي‌دانستم يعني چه. من هم مثل همه خيال مي‌کردم که نوميدي بيماري روح است. اما نه، بدن زجر مي‌کشد. پوست تنم درد مي‌کند، سينه‌ام، دست و پايم. سرم خالي است و دلم به هم مي‌خورد. و از همه بدتر اين طعمي است که در دهانم است. نه خون است، نه مرگ، نه تب، اما همۀ اينها با هم. کافي است زبانم را تکان بدهم تا دنيا سياه بشود و از همۀ موجودات نفرت پیدا کنم. چه سخت است، چه تلخ است انسان بودن...!

من فقط می‌دونم بچه داشتن و جدا شدن از همسر بیشتر فکر میخواد تا بدون فرزند جدا شدن اولی درد ناک تره م ...

ممنونم عزیزم

خود یزد نیستن اخه روستای مادریشونن کلا همه فامیلن بعدشم پاشم برم یزد که پررو‌میشه خودمم اویزون میشم الانم گوشیاشون تا دوشنبه خاموشه چون توی حسینه و اینا ان جدا از اون این روستا از یزد دوره من که جرعت نمیکنم با اسنپ برم اونجا 

اگر نتوان آزادی و عدالت را یک جا داشت و من مجبور باشم میان این دو یکی را انتخاب کنم، آزادی را انتخاب می‌کنم تابتوانم به بی‌عدالتی اعتراض کنم ....من مي‌دانستم نوميدي هست، اما نمي‌دانستم يعني چه. من هم مثل همه خيال مي‌کردم که نوميدي بيماري روح است. اما نه، بدن زجر مي‌کشد. پوست تنم درد مي‌کند، سينه‌ام، دست و پايم. سرم خالي است و دلم به هم مي‌خورد. و از همه بدتر اين طعمي است که در دهانم است. نه خون است، نه مرگ، نه تب، اما همۀ اينها با هم. کافي است زبانم را تکان بدهم تا دنيا سياه بشود و از همۀ موجودات نفرت پیدا کنم. چه سخت است، چه تلخ است انسان بودن...!

ممنونم عزیزمخود یزد نیستن اخه روستای مادریشونن کلا همه فامیلن بعدشم پاشم برم یزد که پررو‌میشه خودمم ...



شرایط سختی داری 

پس صبر کن 

کاش نمی‌دادی ببره 

میگفتی همینجا بچه ببین 

توراه هزار اتفاق می افته  

اصلا واکنشی نشون ندادم گفتم دوروز بچه اذیت کنه خسته میشه خودش میاره اما ایندفعه مادرش براش بچه داری ...

 مادرش کارمای کارش رو میبینه 

خدارو خوش نمیاد بچه الان نیاز ب مهر و محبت و آغوش مادر داره

تایپک های قبلیت رو خوندم خیلی متاثر شدم برات

الهی خدا برات بسازه و اونی بشه ک ب صلاحته.

پشت تمام آرزوهایم خدا ایستاده است خدایا بابت همه چیزززززز بی نهایت شکر ب اندازه بزرگی خودت دوست دارم خداجونم   

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز