منم از ازدواجم راضی بودم تا قبل اینکه خیانت کنه
یه شب ماه رمضون که مامانم میگفت باید ازدواج کنی و از دست خواستگارا خسته شدم من سحر ماه رمضون بود تو دلم گفتم خدایا یه پسر بیاد با فلان شرایط
تا اینکه عید فطر اومدن خواستگاری همه چی خوب بود
ولی مشکلات سال سوم عقدم به وجود اومد، اختلاف و دعوای خانواده ها، دوری خودمون و در نهایت خیانت ایشون
دوستش داشتم و دارم ولی قلبم تیکه تیکه شده
شدم یه مرده متحرک
زندگی که میتونست با عشق و پاکی جلو بره حالا یه لکه سیاه بزرگ وسطشه که نمیدونم چجوری پاکش کنم...