اینو بگم که داداشم از من کوچیکتره دهه هشتادیه ۲۴ سالشه بچه نیست،خلاصه رابطش با شوهرم خوب بود اما بشدت بی ادب و رکه شوهرمم اخلاق و رفتارهاشو نادیده میگرفت یا به خنده و شوخی درمیاورد،تا اینکه سر یه مسئله ای بشدت حرف زشتی به شوهرم زده بود و در ماشینو روی شوهرم کوبیده بود.شوهرمم خیییییلی ناراحت شد و باز با اصرار من اومد خونه بابام اما با بی محلی افراد خونم مواجه شد ،اینم بگم داداسم نسبت به من هم بی ادبه اما من خودمو به ندیدن میزنم و به رو خودم نمیارم....خلاصه دیشب مامانم زنگ زد شب بیا اینجا شوهرم داشت میرفت هیئت منم رفتم تا رسیدم خوب بود اما تا دید مامانم بهم غذا و اینا تعارف میکنه دوباره دیوانه شد و برگش بهم گفت تو چشمات انحراف داره تو الی و بلی البته قبلنا هم خییییلی توهینای زشتی بهم میکرد، منم گفتم اگه اینقد از من بدت میاد چرا باهام حرف میزنی....خلاصه خیییلی ناراحت شدم زنگ زدم شوهرم گفتم بیا دنبالم مامانم گفتم خواهرت داره میره نمیخوای راه بندازی وایساد جلو در و گفت زود باش برو منم با خ افظ گفتم درو کوبوند پشتم خیییییییییییلی دلم شکست پیش شوهرم نگفتم میخوام اصلا یه مدت نرم رفتارهاش خیلی ناراحت و بی ارزشم کرد،نخواستم ناراجتی پیش بیاد وگرنه جوابشو عین خودش میدادم
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.
دوست عزیز ؛ اینکه شما با نظر بنده مخالفی ، دلیل بر این نیست که نظر من اشتباهه لطفا ریپلی نزن باتشکر💕🌸✨️..اما نیمه شبی من خواهم رفت..از دنیایی که ماله من نیست... از این زمینی که مرا بیهوده به ان بسته اند...```احمد شاملو``🖤
قلب بابام ناراحته نخواستم فکر کنه هفته ای یکبار میرم خونش دعوا بندازم بیفته سر من،از دیشب حالم بده میخوام قطع رابطه کنم مامانمم با اینکه میدونه پسرش جقد بیشعوره اما ازش میترسه و اونو دوست داره