بچه ها راجب تاپیک قبلیم پدر این آقا زنگم زدن چون دیشب منو دیده بودن و حال و احوالپرسی کردن
بعد منم حرف بچگیامونو پیش کشیدم و گفتم یادتونه بهم میگفتین عروسم تویی
گفتن اون موقع من یه اشتباهی کردم و خندیدن و بعد گفتن من پسرمو نمیسوزونم
حالا میگین خودتو کوچیک کردی و فلان نه بچه ها پدرشونو میشناسم خیلی ادم خوب و مهربون همچنین شوخی هستن مثل پدر نداشتم میمونن
ولی به این حرفشون که گفتن بعد از محرم دستت تو دست یکی دیگس میای مراسم و یکیو میخام واست بفرستم جلو😐
گفتم ممنون من خواستگار نمیخام
اعصابم خورد شد چرا منو جدی نمیگیرن اگه یه ذره امیدم داشتم با این حرفشون پر کشیدو رفت
یه چیز دیگم بگم من مامان جونم به این آقا میگفتن شما حاج قاسم دلها هستین😂
از بس مرد شریف و مومنی هستن بعد از ۴ سال مامانم خواب میببینن که خواستگار اومده برام مامانم از اونجایی که میخان بنده رو ترشی بگیرن😂ناراحت میشن و رو بر میگردونن بعد یکی بهشون میگه ایشون پسر حاج قاسمن
مامانمم خوشحال میشن حالا من فانتزی ساخته بودم که اره همین پسرس☹️😂🤦🏻♀️