من بهش نگفتم علاقه ای بهت ندارم چون میدونم به خانواده اش میگه اون وقت اوناهم به بابام میگن دیگه حساب من با کرامت الکاتبین 🤦🤦
من از کتک و اینا نمیترسم اتفاقا هر چی بابام میگه منم جوابشو میدم فقط حوصله اینکه جلو آدم و عالم تحقیر و توهین میکنه بد جوووور بهم میریزه
اگه نمیاد خودت یه کم تلاش کن و امتحان کن مثلا رمانتیکای زندگیتونو بیشتر کن، لحظه هایی که تو مجردی فانتزیت بوده رو بساز، حرف های عاشقانه و... تو این چیزا کم کم همراهت میشه و خانما از گوش عاشق میشن وقتی انقدر گرما و صمیمیت و عشق رو بینتون ببینی چهره ش برات حتی دلنشین هم میشه اطرافم دیدم فقط تا این پروسه اتفاق نیوفتاده به نظرم تو عقد بمونین سر خونه زندگی نرین اگه می تونین که یه درصد با خودت فکر نکنی مه راه پس دارم نه راه پیش، یعنی الان که احساس ازادی بیشتری داری بهتره معمولا ما ادما وقتی اجبار بیشتری حس می کنیم با خودمون میگیماگه مجبور نبودم شاید نمیموندم ولی الان که راحت تری خودت میبینی که باگرمای رابطه خودت تصمیم گرفتی ادامه بدی
[QUOTE=386739824]تو ام اجباری بود ؟ من خونه پدرم عین جهنمه برام اگه هم بهم بزنم مطمئن ام بابام بدتر از اره مامانم اجبار کرد و الان راهی برام نمونده جز زندگی کردن چون هم بچه دارم هم خونه بابام صد درجه بدتر از خونه خودمه خونه بابام اینا از میدون جنگ هم بدتره
آره درسته الان خیلی آزاد ترم
بخاطر فرار از خانه پدرم تن به این ازدواج دادم الان شرایط ام خوبه یعنی الان اگه کلاس برم یا هر جور آرایش و لباسی بپوشم کاریم ندارن
ولی متأسفانه این بی علاقگی خیلی سخته برام
آخه شوهرم اصلا این کار های رمانتیک بلد نیست من گاهی شوخی میکنم ولی اون اصلا
ظاهرش اگه خوب بود شاید حداقل بخاطر ظاهرش بهش علاقه مند میشدم
