توی یه ساختمون زندگی میکنیم صبح تا غروب همسرم سر کاره قرار گزاشتیم یه روز درمیون یکی ناهار درست کنه چون منو دخترم تنهاییم مامان بابامم تنهان.چند روز پیش گفت دهه محرم هرکی خودش ناهاردرست کنه .دیروز بیرون بودیم داشتیم راه میرفتیم بهش گفتم ناهار چی داری برگشت گفت به تو چه تو چیکار داری ولم کن .
همیشه بهم میگه تو گند ترین بارداری رو داشتی اینقد استرس داشتی.به همسایمون میگفت لحاف های بچشم با بی حوصلگی دوختم.