۱۱ ساله ازدواج کردم
هر سال محرم شوهرم میره محله قدیمی شون پیش دوستاش
دوستای مجردی ک فقط این ۱۰ شب دارن دختر بازی میکنن.
البته بگم فقط با اونا نمیچرخه متاهلا هم هستن.
ولی محلشون کلا خیلی جو بدی داره
دختر و پسر تو ی بلوار جمع میشن و خیلی تیک و تاک بازی.
تو این سالها با دعوا با محبت با گریه قهر
هیچ جور نتونستم راضیش کنم ک نره هر دفعه میگفت م چکار ب کسی دارم
من میرم بعد یک سال تمام دوستام جمعن تو محل....
گاهی خودمم باهاش میرفتم ولی اذیت میشدم با بچه و اینکه اصلا جو اونجا رو دوست ندارم
امسال قبل محرم چقدر درد دل کردم و بهش گفتم نرو
گفتم کل سال من حالم بده ک اون شبا تو کجا بودی چیا پیش اومده...
خلاصه ب صورت عجیبی این ۳ شبو نرفته
دلم براش میسوزه
میدونم دلش تو محلشونه
نمیدونم بهش بگم برو
یا نگم