واااااااااای دقیقا عین جاری من
منم وقتی عقد کردم ۴ تا جاری بزرگتر از خودم داشتم همشون خودشیرین و حمال جاری بزرگه دستوررمیدادن که همگی جمع شین بریم کارای مادرشوهرو کنیم منم اون سالها سنم کم بود نمیفهمیدم جاریربزرگه نقش رئیس داشت و مابقی زیردستاش بودیم انگار خواهرشوهرامم عین ملکه میومدن میخوردن و میرفتن
سالها گذشت تا یه کم عاقل شدم دیدم شدم نوکر. حالا جاری بزرگه کلا یه شخصیت حمال داشت هر کی کار داشت اینو صدا میکردن 😐حتی کارای خواهرشوهرا هم میکرد هر کدومشون مهمونی داشتن این از چند روز جلوتر زندگیشو ول میکرد میرفت کمک. خواهرشوهرم زایمان کرد مادرشوهرم به خودش زحمت نداد جاریم رفت خونش بهش میرسید.. بعد دیدم انگار شده وظیفمون میرفتیم کاراشو میکنیم ولی از ناهار و شامم خبری نبود یه چایی به زور میزاشت جلومون یه جوری رفتار میکردن انگار بهمون مزد میدادن از کارامون ایراد میگرفتن که آهای عرووس داری مثلا فلان ظرفو میشوری یه وقت نشکنه یه بار بچه ی یکی از جاریا یه استکان شکست مادرشوهرم انقدر غر زد که جاریم رفت یه دست براش خرید. یه جورایی سوسکی خودمو کمرنگ کردم رفت و آمد و کم کردم بهونه میوردم اولاش اخم میکردن محلم نمیزاشتن تحویلم نمیگرفتن ولی کم کم عادت کردن که من مدلم اینجوریه و بهم نزدیک شدن تحویلم میگرفتن وقتی میرم خونه ی مادرشوهرم مثل مهمون میشینم مادرشوهرم به بقیه ی جاریام میگه واسه زهرا چایی بیارین خیلی تحویلم میگیره 😀جاریامم خودشونو کمرنگ کردن یکیشون که خونشون شهرستانه راحته کلا. فقط همون جاری بزرگه موند که شخصیتش اینجوریه کلا. اونم اگه یه روز نره مادرشوهرم کلی پشت سرش حرف میزنه اصلا انگار وظیفش شده