این تاپیک به مرور زمان تکمیل میگردد و پست های بعدی در روزهای بعدی نوشته خواهد شد!
در بحبوحهی هجوم بیامان موشکها، پهپادها، ریزپرندهها و فعالیت پدافندها و البته اینترنتی که ملی بود، من و خاله ی کمی بزرگتر از خودم ریسمان محکم ارتباط بینمان را به مدد تماس تلفنی حفظ کردیم.
یادم هست روز اولِ جنگ خالهجانم زنگ زد. صدایش آمیخته به استرس و نگرانی بود و تماسمان با بغض سنگین خاله ام پایان یافت.
اما ۱۲ روز بعد، همان خاله زنگ زد و با طمأنینهای عجیب گفت:
«دیشب صدای انفجار که اومد شیشهی همسایهمون کلاً ریخت پایین درجا.»
پرسیدم: «تو... واقعاً همون خالهی ۱۲ روز پیشی؟»
پاسخ داد: «آره عزیزم... یه سرترالین بنداز بالا کلا از این رو به اون رو میشی!»
آنجا بود که دریافتم خاله جان در میان جنگ، روش خوددرمانی را آغاز کرده و برای خودش سرترالین تجویز کرده.