بخاطر شرایطش رفت چون هیچی پول نداشت و خانوادش مریض بودن برگشت شهرش
هردو دانشجو بودیم از ی استان دیگ بود
خیلی اصرار کردم ک نره خیلی گریه کردم هرراهی رو امتحان کردم اما میگفت نمیخام مانع خوشبختیت بشم خیلی مصر بود رو تصمیمش
الان با خانواده داشتم شهر نزدیک شهرستانمون رو دور میزدیم
خیلی دلم تنگ شد من اونجا رو همه جاشو باهاش پیاده رفتم خیلی خاطره دارم
حتی اون شهر رو یاد گرفتم بلد نبودم ی تاکسی بگیرم حتی
دلم میخاد بهش پیام بدم اما چی بگم چی برای گفتن داریم
هیچی