دیشب تا دیروقت بیداربودم بعدش ک ی لحظه خوابم برد بچم استفراغ کرد و بیدارشدم صبح زودم همسایمون سروصدا میکرد بیدارشدم شوهرم کولرو خاموش میکنه خودش گرمش نمیشه من خیس عرق میشم صبح باتهوع پاشدم دوش گرفتم صبحانه اوردم سه چهاربار گفتم بیاید صبحانه بخورید محل نمیدادن نه شوهرم نه پسرم
عصبی شدم گفتم بیاید دیگه بعد چنددیقه اومدن بعد غذا ک خوردیم گفتم چرا کولرو خاموش میکنی?گفت حرف نزن😐 گفتم این زن همسایه چقدر رومخه صبح زود پاشده سروصدا میکنه گفت خفه شو صبح زود نبود ساعت۸بود ازاینکه بخاطر همسایه بمن گفت خفه شو آتیش گرفتم گفتم خودت خفه شو هولم داد عقب گفت صدات بالا نیاد عوضی منم داد زدم خاک برسرت ک انگار شوهر زن همسایه ای و از خونم زدم بیرون حوصلشو ندارم پریودم هستم عصبی ام پسرم گفت مامانی کجا میری؟ شنیدم شوهرم گفت ولش کن بزار بره گورشو گم کنه