منوهمسرم یازده سال ازدواج کردیم اوایل ازدواجمون واقعا روزای سختی داشتیم ومنم ولخرجی نمیکردم و پس انداز میکردم هیچوقت غر نمیزدم که اینو میخوام اونو میخوام
البته شوهرمم کم نمیذاشت هر پولی دستش میومد برای من لباس میخرید سالی یکبار و برای خونه خرید میکرد برای خودش نه کمتر میخرید بعد از چند سال کم کم وضعمون خوب شد
میخواستیم ماشین بخریم گفت سرویس طلات رو بده بفروشیم رفتیم باهم طلافروشی سرویس طلا و همه ی النگو ها و گردنبند و گوشواره هرچی داشتم که سر عقد بهم داده بودند رو فروختیم و ماشین خریدیم ( یادمه اونجا اقاهه طلافروشه به شوهرم گفت خیلی برات باید ارزشمند باشه که خانومت داره طلاهای دستش رو میده قدرشو بدون) خلاصه من خودم میخواستم بفروشه که پول از کسی نگیریم وماشین رو خریدم ….کار شوهرم بیشتر گرفت
دو سه ماه بعد یه روز مادرشوهرم به شوهرم گفت خواهرت میخواد ماشین بخره انگشترشو میخواد بفروشه
شوهرمم رفت به خواهرش گفت برای ماشین خریدن انگشتر و طلات رو نفروش من بهت قرض میدم
و یادمه ۷سال پیش بود بهش پنجاه میلیون داد تا ماشین بخرن و طلاش رو نفروشه خواهرش هم پس داد
دوباره چند ماه بعد اون یکی خواهرش میخواست فرش بخره از شوهرمن قرض کرد و چند ماه بعد پس داد
خلاصه من دروغ نگم خیلیییییی بهم فشااار اومد و باهاش دعوا کردم که تو به خواهرت میگی طلا نفروش بعد رفتی منو لخت کردی طلاهامو گرفتی؟ میخواستی بری قرض کنی چطور طلای من بی ارزش بود ولی خواهرت یوقت بی طلا نشه با اینکه خودم تصمیم گرفته بودم بفروشم ولی منتشو سرش گذاشتم از عصبانیت
خلاصه سال بعد یکی از خواهرهاش میخواست ماشین بخرهگفت ۲۰۰ میلیون کم دارم وامم جور نشده شوهرمم وام خودش رو داد بهش و گفت تو خودت قسط هاشو بده
دوباره به داداشش چند ماه بعد ۵۰۰میلیون قرض داد
این سری من خیلی عصبانی شدم گفتم تو وابسته ی خونواده ات هستی من برای تو بی ارزشم من چون کم خرج میکنم تو داری اینا رو جمع میکنی میدی به بقیه اونم هی میگفت داداشم گیر بود خواهرم گیر بود کمکشون نکنم؟ برای تو چیزی کم نمیذارم
راست میگه چیزی کم نمیذاره اما من فکر میکنم اگر خیلی خرج کنم چیزی برای بقیه نمونه بهتره عصابم بهم میریزه تمام روز تو خونه تنهام با دوتا بچه کوچیک خب میگم پس یه ماشین برای من بگیر نیاز دارم رانندگی کنم وسیله میخوام دندونامورفتم کامپوزیت کردم
فقط برای اینکه بیوفتم تو پولاش
قشنگ میریم بیرون میگم لباس نداریم برامون میخره چیزی نمیگه
و دوباره فهمیدم ۴۰۰ میلیون به اون یکی خواهرش قرض داده میگه بهم پس میدن اما نمیدونم چجوری پس میدن
میگم چرا جمع نمیکنی یه تیکه زمین بخریم؟ میگه تو کج فهمی اونا بهم پس میدن به والله خواهر داداش نداری منو درک کنی
میگم من دوس ندارم خودمم هی بیوفتم به ولخرجی وتورو به چشم بانک ملی ببینم اما ارامشم رو گرفتی چون همه تو رو بانک مرکزی میدونند ولشون کن
ناراحت میشه قهر میکنه بعد بهم میگه تو کج فهمی نفهمی حسودی