ماماناسلامم
یسری چیزا رو دلم سنگینی میکنه اومدم اینجا بگم امیدوارم قضاوت نشم
من باهمسرم سه ساله ازدواج کردم
بصورت کاااملا سنتی و بدون اشنایی قبلی
وایشون۴ساله خانم شون رو طلاق دادن
و ی پسر دارن
اوایل ازدواج قبل زیر یک سقف رفتن اونا (شوهرم و خانوادش)نمیزاشتن پسره رو ببینم
حتی میگفتم بیارش بیرون میگفت زیاد دوست ندازه بیرونو
حالا میفهمم بحدی شربوده نخواستن ببینم وپشیمون شم
ببینید بشدت شر بود ازاونا که به هیییییییچ صراطی مستقیم نمیشد
زبون ادمیزاد رو انگار واقعاااا بدون اغراق متوجه نمیشد
رومخ وحشتنااااک
یادمه یبار شب بود وهمه جابسته
راه یکساعته رو تارسیدیم خونه گریه کرد
وبدون وقفه وپشت سرهم تکزار میکرد گشنمه گشنمه گشنمه گشنمه
تصورکنید این رفتار برای پسر۹ ساله دیگه زیادی بچگونس
شایدباورنکنیدمیخواستم درو باز کنم خودمو بندازم پایین وخلاص....
اما پدرش بشدت اروم
اقا
جنتلمن
باشخصیت
متاسفانه ب مادرشون رفتن...
مسئله اینجاست همیشه دلم براش سوخته و سعی کردم وجدان رو در حقش رعایت کنم و کردم اما هرچی سعی میکنم دوسش داشته باشم نتونستم چون خیلی اذیت کن هست
بچه ها باورتون نمیشه چیزی برخلاف میلش باشه چنان نعره های میزنه که فقط دوس دارم بزارم و برم بخداقسم...
ازوقتی بچه م ب دنیا اومده هر لحظه عذاب وجدان دارم
که چرا نمیتونم در حد پسرم اونو دوس داشته باشم
همش ازخودم راضی نیستم
ببینید دوستان بخداقسم بجون پسرم قسم
هرچیزی برا پسرممیخرم برای اونم میخرم
پسرمو میبرم اتلیه اونم میبرم
از این لحاظا فرق نمیزارم تازهب اون بیشتز میرسم
اما نمیتونم بهش محبت کنم
چونواقعا بچه دوست داشتنی نیس
واقعاااا نیست
خیلی بی ادبه
فحش میده
حتی ب مادربزرگ و پدربزرگش
جطوری این عذاب وجدان لعنتیو کنار بزارم...