سلام ما دیشب خونه مادر شوهرم بودیم و خواهر شوهرم گفت یه مانتو خوشگل آورده فلان مغازه میخوام برم بخرم.اقا ما امشب مهمونی دعوت بودیم خونه مادر شوهرم و همه عمه های شوهرم بودن من رفتم مغاذه و امروز به مانتو بلند خریدم (نگو که همون مانتویی بوده که خواهر شوهرم خوشش اومده بوده و میخواسته بخره درحالی که اصلا شب قبل عکس مانتو بهم نشون نداده بود که چیه)
ما رفتیم خونه مادر شوهرم و پوشیدیم دیدم خواهر شوهرم رفته تو قیافه سگ محلی و با اون یکی خواهر شوهرم دو دو میکنه (خواهر شوهر بزرگم به شدت سیاست داره و همرو اون یاد میدهد به شدت دو رو هستش به شدت) دیدم داره تو گوش خواهر شوهر کوچیکم میخونع.خواهر شوهر کوچیکم اومد گفت تا فهمیدی من میخوام مانتو بخرم رفتی همونی که چشم دنبالش بودو خریدی که حرص منو در بیاری.من همینطوری موندم چی بهش بگم اها و بعد گفت والا مینالید میگید چک دارم پول ندارم اونوقت میری مانتو میخری ؟,(من بهش گفتم مگه تو نشون داده بودی کدوم مانتو میخوای که برم من از روش بخرم اصلا اگر میدونستم تو خوشت اومده صد سال سیاه نمیپوشیدمش). مادرشوهرم اومد گفت این چیه خریدی به تن تو نمیاد به تن دختر من میاد اقا من موندم چی بگم
و همش از شب تاحالا باخودم کلنجار میرم چرا اینطور شد کاشکی نمیخریدم.
و هروقت که من بخوام لباس بخرم ترس اینو دارم عنتر خانوم به چیش بر نخورده.
توروخدا بگید چه کار کنم رفتارشون برام مهم نباشه واقعا دارم دیونه میشم خدا لعنت کنه جفتشونو واقعا جلب پدرسوختن.
شوهرمم میگه برن گمشن ولی من همش دارم کلنجار میرم با خودم نمیدونم واقعا.