دوستان من دیشب خیلی خوابم میومد وشوهرم گفت بیا بشینیم فیلم ببینیم منم حوصله نداشتم خیلی کسل بودم وخواب آلود...ساعت ۴و۵ بود دیگه شب من خوابم گرفته بود که خندید بهم گفت بلند شو ببینم هی میخوابی منم گفتم بخدا حال وحوصله ندارم کسلم دلم خواب میخواد الان ...به زور منو برد حموم گفت تا خوابت بپره منم رفتم داخل حموم دست کرد شوخی کردن و منو سفت بغل کرد داشتم از حال میرفتم چون واقعا خوابم میومد وکسل بودم چشام خواب بود..منم گفتم اه نکن پدرمو دراوردی اونم قهرکرد و از حموم زد بیرون گفت این همه نازتو میکشم دیگه نخواستم بیداربمونی ...منم چیزی نگفتم حموم خودمو کردم و تازه خوابم پریده بود رفتم دنبالش گفتم بیا جون من گفت بخدا نمیام دیگه حال وحوصله حموم ندارم حموم دیگه بهم حال نمیده منم خیلی بهش گفتم بیا نیومد دیگه زدم بیرون و منم رفتم نشستم پيشش اذیتش کردم گفت نکن حال ندارم این همه من نازمو میکشم هی باهام بدحرف میزنی گفتم تقصیر من چیه خوابم میومد دیگه از دیشب تا الان باهام افتاده لج تا الانم خواب بود چون دیشب دیرخوابیدیم صپ ...
چن تا گوسفندم داریم صبح رفت کاه دونی دیگه هی امروز نخوابید و ساعت ۱ ظهر اومد خونه گرفت خوابید تا ۷ ....
چون شوهرم خواب بود داداشش ک مجرده بجاش گوسفندا خودشو شوهرمو برده بود بیرون ما توشهر زندگی میکنیم اونا روستا هستن مادر وپدرشوهرم... بد شوهرم نصف گوسفنداشو نمیبره بیرون چون پروارشون کرده واسه فروش داداشش اونام برده بود شوهرمم صدتا کفر کرد که اونارو چرا برده اعصابش خراب شد
دوستان من ۳ جلسه ام لیزر نرفتم گفت الان پول دستم نیس بهت بدم گفتم باشه تا اون روز بهم. پول داد گفت برو
امروزم قرار لیزر داشتم امروز جورنشد برم ساعت ۷ گفتش الان ک موقع این کارا نیس بری گفتم همون ک لیزر میکنه نیستش رفته فاتحه خونی گفته ساعت ۷ بیا ... گفت بندازش فردا اعصابشم خراب بود از دست داداشش ...حالا دق و ناراحتی خودشو رو سرمن خالی کرد صدتا حرف بهم زد حالم واقعا گرفت اونم زد بیرون منم نشستم به گریه کردن تا این تاپیک رو زدم گفتم حالم بهترشه بنظرتون تقصیر من چیه این جوری کرد میگفت بهم تو عقل نداری ساعت ۷ شب میخوابری لیزر 😔