2777
2789
عنوان

عشقی پایانش سکوت بود

96 بازدید | 4 پست

بچه ها می خوام یه داستان براتون از عشقی که قلبم رو مچاله کرد بگم کاملا واقعی و فکر نکنم دیگه راحت بتونم کسی رو توی قلبم جا بدم...

دوستی ما خیلی اتفاقی بود و بیشتر به خاطر علاقه مون به ورزش ما باهم دوست شدیم و دیدار هامون بیشتر شد ..باهم خیلی جاها میرفتیم و همش راجب هدف و پیشرفت و خانواده هامون و انرژی مثبت و کائنات و انسان خوبی بودن صحبت میکردیم ...به مرور زمان از دوست معمولی شدیم دوستهای صمیمی!!! که خیلی باهم وقت میگذرونیم و واقعا باعث شد که خودمون رو بالا بکشیم وشروع کنیم اهدافمون رو تیک زدن ... به هم کلی انگیزه می‌دادیم و تشویق میکردیم ...من مربیگری رو در زمینه ورزشیم گرفتم اونم توی زمینه بازارهای مالی برا خودش داشت تلاش می‌کرد...چه  روزهایی رو توی سرما و گرم قبل از طلوع به طبیعت میرفتیم و باهم به تماشای طلوع خورشید  می‌نشستیم و همش راجب خودمون و اینکه بتونیم انسان بهتری باشیم حرف میزدیم و صبحمون رو شروع میکردیم ....ولی از یه جایی به بعد من دیگه حسم خیلی بیشتر و متفاوت بود با دوست صمیمی بودن .. بارها با خودم کلنجار میرفتم که نه این درست نیست شاید وابسته اش شدم ولی در واقع قلبم براش رفته بود و عاشق شده بودم ...چه شب هایی که از دوریش گریه کردم ...یه مدت ازش دور شدم و حسم رو خیلی کنترل میکردم... ولی باز دیوانه وار حسم زياد می شد ...ازش دوری میکردم ولی وقتی بهم زنگ میزد یا پیام میداد دیگه نمی تونستم که نبینمش یا بی تفاوت باشم ....خلاصه گذشت و گذشت و من همچنان بی قرار اون و وقتی کنارش بودم سعی میکردم حسم رو همش پنهون کنم ....لحظه به لحظه هر کجا و هر زمان و در هر شرایطی اون جلو چشام بود ...ما خیلی خاطره های قشنگی باهم ساخته بودیم ولی اون همیشه منو به چشم یه دوست خوب میدید ....بعداز ۷ سال دوستی ، دل رو به دریا زدم و با خودم گفتم بهش بگم احساسم رو ...و اون روز صبح برای پیاده روی رفتیم کنار دریاچه ، بهش گفتم می خوام یه چیزی بهت بگم فقط گوش کن و قضاوتم نکن ...و من شروع کردم به گفتن احساساتم نسبت بهش ...گوش کرد و لحظه ای هم با من اشک ریخت و بهم گفت که درک میکنه که چقدر عشق من و حس من نسبت بهش خالص و پاکه و منو تحسین کرد بابتش ولی در آخر گفت که شاید تو بد برداشت کنی ولی من همین حس رو که تو میگی به خودم دارم و عاشقانه خودم رو دوست دارم ...تو دوست خوب منی و خواهی بود ...اون موقع بود که شکستن قلبمو شنیدم ...

از اون روز به بعد  گاهی همو می‌دیدیم ولی اون مثل قبل دیگه نبود ...با غرور بیشتر ...حتی طوری شده بود از اون بغل های گرمی که موقعی که همدیگه رو میدیدم دیگه خبری نبود و یه احوال پرسی دوستانه ...اون نگاهش به من عوض شده بود نمی دونم چرا ولی دلم شکست و وقتی دیدم که این رابطه جز رنج و عذابی که بعد از دیدنش دارم چیزی نداره  تصمیم گرفتم خودم کم کم دوری کنم  و این رابطه رو خیلی دوستانه بدون اینکه ناراحت بشه قطع کنم ...با جواب ندادن به تماس هاش و سرد جواب دادن به پیاماش و کلا دوری از دیدنش .......و در آخر سکوتی که پر عشق بود و هیچ وقت درک نشد و حیف شد.....💔😭

غربت کسی نباش که تو را وطن دیده است!

منم یه عشق افلاطونی داشتم که هیچ وقت به ابراز نرسید 

الان که تجربه ی شمارو خوندم، مطمئن تر شدم که کارم درست بوده

خاطرات کهنه را آخر شبی خواهم نوشت /دخترم باید بداند مادرش دیوانه بود...
منم یه عشق افلاطونی داشتم که هیچ وقت به ابراز نرسید الان که تجربه ی شمارو خوندم، مطمئن تر شدم که کار ...

کافیه بدونن عاشقشون شدی ، دیگه بدبختیات شروع میشه ...به قول شاعر ما را دلت نخواست ندانم چرا نخواست ....برما دلت نسوخت ندانم چرا نسوخت

غربت کسی نباش که تو را وطن دیده است!

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

اشتباه اولت این بوده که رابطه ای که تا ۷سااااال طول کشیده و هیچ اعتراف عشقی و ابراز محبتی از سمت این اقا بهت نشده رو بهش امید داشتی و فکرکردی قراره خبری بشه،

اشتباه دومتم این بوده که رفتی حست و بهش بروز دادی،این آدم یه شخص خودشیفته بوده که داشته فقط با تو وقت میگذرونده و تجربه و انگیزش و بالا میبرده، الانم از بابتش ناراحت نباش خوشحال باش، ادمای خودشیفته زندگیو تلخ میکنن ب کامت

اشتباه اولت این بوده که رابطه ای که تا ۷سااااال طول کشیده و هیچ اعتراف عشقی و ابراز محبتی از سمت این ...

راست میگی همه ی حرفاتو قبول دارم ولی نمیدونم تا حالا عشق رو تجربه کردی یا نه ، وقتی عاشقی به ضعف های طرف مقابلت توجه نمیکنی و نمیبینشون و منم فکر کردم این همه بیرون رفتنا و خاطره های قشنگ و چیزای بینمون یعنی اینکه اونم منو خیلی دوست داره ...که البته وقتی حالا فکر میکنم اکثرا توجه و محبت و فداکاری ها از طرف من بود نه اون و درواقع اگر هم برام کاری می‌کرد من ۱۰۰ برابرش براش انجام داده بودم ...اون همیشه از خودش تعریف می‌کرد و یه وقتایی که من غم یا مشکلی داشتم اصلا نمیزاشت حرف بزنم راجبش و بحث رو عوض می‌کرد راست میگی ویژگی های آدم های خودشیفته رو داشت که یعنی که تو با من خوبی این از خوب بودن منه

غربت کسی نباش که تو را وطن دیده است!

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز