2777
2789

سلام دوستان

اول از زندگی مامانم بگم :

مامانم بچگی یتیم میشه و مامانش میره کارگری

خواهر برادرش خیلی کتکش میزدن و ازش بیگاری میکشیدن

تو نوجونی برای خواهرش یه اتفاق ناموسی میفته و همون باعث میشه خانواده و فامیل رو مامان بدبخت من زوم کنن و خیلی بهش سخت بگیرن که مبادا اون اتفاق تکرار بشه

در نهایت عاشق میشه و به عشقش نمیرسه و میاد میره رو هوو البته اون زن اول بعد از مدتی کوتاهی جدا میشه و میره

بابامم کم اذیتش نکرد و وضع مالی خوبی نداشتن

میخوام بگم این زن برای مادر خوبی نبودن هم دلیل داشت هم تا حدودی حق

حالا این مادر به من چه کرد :

از بچگی منو به بدترین شکل کتک زد موهامو میکشید بلندم میکرد شونه هام رو گاز میگرفت که خون میومد با شلنگ و کابل برق کتکم میزد بارها زیر کتکهاش خون دماغ شدم و یبار سرم رو شکوند

هیچوقت نمیذاشت لباس نوهام بپوشم میگفت بذار برا بعدا

هرچی میخرید برام هم قبلش هم بعدش دلم رو پر از خون میکرد

همیشه بهم سرکوفت میزد و منو با بقیه مقایسه میکرد در حالتی که ظاهری مث بقیه دخترا فامیل بودم و از لحاظ ادب و خوش زبونی و درس و نجابت از همه هم سن و سالام بهتر نه فقط فامیل بلکه مدرسه و بعدها دانشگاه

خیلی مظلوم و بی حاشیه بودم اما اون رکیک ترین فحش ها و وحشتناک ترین نفرین ها نثارم میکرد انقدر که دیگه خودمو میزدم و گریه میکردم 

مجبورم میکرد به انجام کارای خونه از وقتی ۸-۹ ساله بودم

پنجم ابتدایی که بودم هفتگی لباس جم میکرد جمعه صبح زود بیدارم میکرد تا ظهر تو حیاط تو افتاب و تو سرما باید میشستم وسواس هم بود هر لباسی کثیف بود از روی بند برمیداشت مینداخت رو زمین کثیف تر میشد میگفت دوباره بشورش دستام کوچولو بودن جون نداشتن نه بهم دستکش میداد نه رحمی تو اون وایتکس و تاید دستام زمخت و مردونه شدن الان شوهرم دستش ظریف تر از منه

یادمه اولین بار که خواستم از دستش خود-ک-ش ی کنم دوازده سالم بود فقط

جلوی جم ضایعم میکرد همیشه میگفت تنبله و کوچیکم میکرد

خواهرم بهم بی احترامی میکرد با اینکه خیلی کوچیکتر بود مامانم میخندید و ذوقش میکرد ( الان همون شده بلای جونش)

وقتی گریه میکردم میگفتم چرا اذیتم میکنی میگفت یه دختر باید هفت تا مادر کافر داشته باشه من یکیشم

همیشه عیبام رو‌بزرگ میکرد به روم میاورد میگفت زشتی دور دهنم خشک بود میگفت مردشور پوزت ببره شبیه پوزه گرگ هست (به جا ببره دکتر یه کرم بزنم) مرده شور پیشونیت ببره جوشاش انگار بند تسبیح ترکیده تو پیشونیت

پریود میشدم یه مسکن نمیداد دستم داشتم پتو میشستم با اب سرد پریودشدم از درد داشتم میمردم گفت اول پتو رو بشور با اینکه هفته قبلش دختر همسایمون پریود شد بردش دکتر

هر روز ول میکرد میرفت بازار و بیرون من باید هم درس میخوندم هم مراقب خواهر برادرم بود هم حتی رختخوابش جمع میکردم و غذا میپختم

تا لیسانس گرفتم هنوز فحش و کتک و نفرینش به راه بود

بعد از لیسانس اومدم یه شهر دیگه سرکار جونم و برداشتم و فرار کردم باز اذیتاش حالا تلفنی بود یه قدم برام بر نمیداشت

هر روز یه جنگ اعصاب با زنگ و پیام

شوهر کردم نه عقدم بهم کادو دادن نه عروسی

حتی پول لباسش هم ازم گرفت و هرکی گفتم دعوت نکن فقط به همونا گفت بیان یه مشت بی کلاس و کلمی ینی فیلم عروسیم نصفش دادم حذف کردن بخاطر اونا

هر بار جلو شوهرم کوچیکم میکنه میاد خونم سر و صدا راه میندازه

به زور میگه وایسید عکس بگیرم عکسای داغون و کج و کولمون میذاره استوری جلو شوهرم دروغ میگه چندبار شوهرم به روم اورده

از خونم میره تا یه هفته بعد پیام میده میره رو مخم

زنگ بزنم حتما تهش دعوا راه میندازه بگی روز میگه شب

فقط وقتی بهم زنگ میزنه که لازمه برای خواهر برادرم کاری کنم یا خبر مرگ این و اون بده

چندبار گفته طلاهات بفروش برا ما خونه بخر

یا مثلا پنجاه میلیون پول بده (خوش اشتهاس)

هیچوقت زنگ نمیزنه بگه دخترم حالت خوبه زندگیت چطوره چیزی لازم نداری

هر وقت میرم بوسش کنم بگم دوستت دارم پسم میزنه

یبار دلم پر بود باهاش دردودل کردم ده دقه بعد گفت زنگ داییت بزن هر از گاهی بزرگتره (حالا داییم برام هیچ کاری نکرده حتی ضامن وام ازدواجم نشد با اینکه کارمنده) گفتم ول کن گفت همینه دم داری که خدا اینجوری سرت میاره و هزاران کار دیگه

همیشه ترس داشتم نکنه یه روز بمیره و من دلم تنگ بشه برا همین کارهاش هم 

ولی دیگه کم اوردم

گفتم خیال میکنم منم خارج از کشورم و از پدر و مادرم دورم

فقط میسوزم که بخاطر این مادر از پدری که دوسش دارم هم دور میشم و همیشه دلتنگشم😣

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز