سلام دوستان من کلا زیاداجازه ی دخالت به دیگران توی زندگی شخصیم و تصمیماتی که من و همسرم میگیریم به دیگران نمیدیم از صبح که پاشدیم با همسرم که بریم آرایشگاه و دنبال اینکه گل بزنن به ماشین و .... فامیل همسرم اومده بودن جمع شده بودن خونه ی پدر شوهرم خلاصه اینا شروع کردن که وااای دیروز نرفتی آرایشگاه برا ابرو و وای چرا پاکسازی نرفتی و وای دختر تو چقدر ریلکسی و چرا نمیرید تو جنگل و لب دریا عکس بگیرید و ...
همسرم خواهر نداره جاری هم ندارم سه تا پسرن، ولی خاله های همسرم از خواهر شوهر مادر شوهر بدتر بودن بسس که نظر میدادن نپرسیده .و نظر نخواسته ... خلاصه من دیر تر از بقیه رفتم آرایشگاه چون عکس نمیخواستم و فقط گفته بودیم فیلمبردار برا فیلم بیاد
خلاصه گذشت و رفتم آرایشگاه، آرایشگره که اول چند تا عیب گداشت رو صورتم و دو سه بارم پرسید قصد نداری بینیتو عمل کنی حالا خاله های همسرم اونجا بودن همه هم از دم عملی من کاری بهشون ندارم اونجوری دوست داشتن انجام دادن نظری هم بهشون نمیدم ولی اینکه میان در مورد من نظر میدن زشته
چقدر خوشم میاد از اینایی که کاری به هیچ رسم و رسومی ندارن و هرکاری دلشون بخواد و دوست دارن میکنن
ممنونم من اصلا به حرف هیچکدوم گوش ندادم هی نظر دادن منم با یه لبخند جوابشونو دادم شوهرم خدا خیرش بده گفت ریحانه پاشو بریم آستارا کار داریم منو ازون جمع سم کشید بیرون