2777
2789
عنوان

چجوری نریم خونه ی مادرشوهر 😅

356 بازدید | 47 پست

خانوما من کلا تمایل زیادی به ارتباط با بقیه ندارم

معمولا در جمع ها ساکتم

خانواده ی همسرم همیشه شاکی ان چرا نمیای خونه ی ما یا زنگ نمیزنی ،خیلیم همه چیو بزرگ میکنن ی مریضی ساده رو جوری وانمود میکنن انگار سرطان گرفتن که برم سر بزنم

چجوری رفتار کنم واقعا؟همون روال خودمو پیش بگیرم ؟

اصلا خوشم نمیاد حرف بخورم ازشون.همسرمم همش میگه بخاطر من جواب نده 

ادمای بدی نیستنا فقط سر این مساله تفاهم ندارم باهاشون و تمایل به رفتوآمد ندارم 

ی جاری دارم هر روز اونجاست ولش کنی همه ی وعده های غذاشو اونجا میخوره رو تخت مادرشوهرمم میخوابه منو با اون مقایسه میکنن انگار 


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

منم شبیه شمام اما راهی به ذهنم نمیرسه

وای خیلی بده ی مشکل دیگه هم دارن وقتی میفهمم کسی ازم ناراحته خیلی حالم بد میشه همش میخوام همه راضی باشن خیلی بده کارم


دوری ودوستی

من خیلی موافقم ولی باعث اختلاف شده انگار البته چهارساله روالم‌همینه و همسرم هر روز خودش میره سر میزنه 

من خونه ی پدرمادر خودم هفته ای یکی دوبار میرم

دوران عقد که خوب بود میتونستم نرمولی الانننن..اصلاااا نمیشه ، اونم با شوهر من.

من دوران عقدم همین مصیبتو داشتم

شوهرم ی شب میومد خونه ی ما دفعه ی بد حتمااااا باید منو میبرد خونشون

وای خیلی بده ی مشکل دیگه هم دارن وقتی میفهمم کسی ازم ناراحته خیلی حالم بد میشه همش میخوام همه راضی ب ...

دقیقا انگار دارین منو توصیف میکنین ..تا ازم ناراحت میشن خیلیم حساس و زودرنجم دوست دارم احترامی که بهشون می‌زارم بهم برگردونن..

چرا فکر میکنید خانواده شوهر دشمن خونی شما هستن و می‌خوان شما رو عذاب بدن؟برو اما کم حرف بزن همینطوری ...

من اصلا فکر نمیکنم دشمن خونی آن مادرشوهر پدر شوهرم بد نیستن

جاریم به شدت حسودی میکنه 

من فقط تمایل زیادی به رفتوآمد ندارم خونه ی پدرمادر خودمم هفته ای یکی دو بار میرم

بچه های مادرشوهرم هر روز باید برن وگرنه مادرشون اعتراض میکنه

منم مث شمام اما نمیرم اوایل بخودم گله میکردن اهمیت ندادم الان دیگه کاری ندارن ...خیییلی دیر به دیر میرم ....اوناهم فهمیدن باهاشون کاری ندارم اما رفت وامدم دلم نمیخاد.....پدرمادرشم چیزی نمیگن یبار خواهرش چندماه قبل حرف گفته بود همسرم شسته بودش....واقعا صبر وتحملم کم شده کسی چیزی بگه میترسم نتونم احترام نگه دارم براهمین نمیرم و همسرمم کاملن درک میکنه و احترام میزاره ب خواستم

من همیشه توهرشرایط خداروشکر میکنم وهمیشه ازحسادت وحاشیه فراری هستم..خداروشکربابت هرچه داد وهرچه نداد که داده ها نعمت ونداد ها حکمت خداوندهستن

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز