تو دوران عقدم دارم جدا میشم
یادمه اوایل که دعوتمون کرده بودن خونشون من و خودش و زنداداشش و داداشش تو تراس بودیم میخواستن کباب درست کنن بعد داداشش به جای اون ماده ی اتیش زا بنزین بود یا چی بود خلاصه حواسش نبود یه چیز اشتباهی داد که یه لحظه حرارت منقل خورد تو دست این بعد دیدم که زنداداشش و داداشش با یه حالت ترس و استرسسی که انکار میترسیدن از واکنش این همدیگرو زیر چشمی نگاه کردن که البته نامزدمم هیچ واکنشی نشون نداد،خلاصه بعد که به مشکل خوردیم و بحث جدایی شدو اینا تو دعوا و بثها فهمیدم خانوادش همگی از مشکل پرخاشگری و انحرافای ج..نن..س...ی این انگار با خبر بودن چون وقتی مطرح کردم کوچکترین تعجب و واکنشی نشون ندادن بعد حالا یادم میفته خونه که خریده بود داشتیم وسیله میخریدیم هی میگفتم تلفن خونرو اوکی کن خودش و کل خانوادش میگفتن خونه تلفن لازم نداره زنداداششم که بیچاره اصلا اسیر بود تو دست داداشش میگفت شوهرش اصلا واسه خونه تلفنشو اوکی نمیکنه میگن موبایل کافیه،حالا خونه ی پدر مادرش تلفن داشتا،بعد ک فهمیدم اینا از مشکلات نامزد من خبر داشتن و هی میگفتن خونه تلفن نمیخواد ذهنم به سمت چیزای دارکی رفت شماهم با من هم نظرید؟؟یه چیزی تو مایه های اینکه تو خونه زندانی کنه و اینا...
اخه زنداداشش از دوران خواستگاری ما تا منو تنها گیر میاورد مستقیم نمیگفت ولی هی از درو دیوار میگفت ک من نیام تو این خانواده