خانما من و مامانم رفتیم بازار یکم خرید کنیم برگشتیم
دیدیم داداشم رفیقاش تو ماشین نشستن.
این داداش من داشت تنها یدونه از این طناب بزرگا هستن صیادی ها دور یه میله ای آهنی هم پیچیده بود خیلی سنگین بود دو نفری سه نفری باید آورد اونا رو
این خودش تنهایی آورد گذاشت پیش ماشین
اون طناب رو آورده بودن گذاشته بودن انباری ما واسه تکیه شون هست برای محرم ماه.
بعد داداش من هم خیلی لاغره تو این چند سال هر کار بگی این واسه رفیقاش کرده حتی شده میره نون میگیره میبره میده خونه مادر رفیقش برمیگرده خیلی حرصم گرفت
مامانمم حرصش گرفت بلند گفت اینو باید دو سه نفری بلند کنین نه یه نفری فردا کمر درد میگیری چرا اینا همه نشستن تو ماشین یکیشون بیاد تو رو کمک کنه
با ما دعوا میکنه میگه شما چیکار دارید برید تو
حرصم میگیره از این کاراش واسه بابام بنده خدا هیچکار نمیکنه اونوقت واسه این رفیقاش کم مونده کفششون هم بشوره😒