بخاطر اخلاق افتضاح و دخالت نابجا باهاشون قطع ارتباط کردم ( قهر نیستم روابطمو محدود کردم) چند شب پیش صدا زیاد میومد خاهرشوهرم زنگ زد تنهام میترسم یا شما بیاد خونه ما یا ما بیایم خونتون .. رفته بود خونه همسایشون خلاصه ساعت ۱۲ رفتیم دنبالش سوار ماشین ک شد گفت چیزی خونه جا گذاشتم تا خونه بریم جلو درشون ک رسیدیم منصرف شد .. پسر سه سالم تا خونشونو دید همش بهونه میگرفت بریم خونه عمهههه .. بعد یهو خاهرشوهرم گفت الهی این اسرائیلی ها بمیرن ک ن میزارن تو بیای خونمون نه ما بیایم خونه داداشمون .. یهو دیدم خنده شوهرم خشکید بحثو عوض کرد من اون لحظه هیچی نگفتم تابلوعه ک با من بود ؟؟؟