سلام دوستان ...
من در دوران عقدم و مادر همسرم یه مدت رفت مسافرت و همسرم تنها بود و به توافق رسیدیم که این مدت من کنارش باشم و تنها نباشه
یه ویلا شهرستان داشتیم و مدتی بود اونجا بودیم که به خاطر شرایط جنگی و این چیزا دو تا خواهرشوهرام با خونواده اومدن اینجا پیش من و همسرم و واقعا خدا شاهده من از ته دل خوشحال بودم که قراره دور هم باشیم
چهار روز اینجوری گذشت تا دیروز که من بیرون بودم اومدم دم در کفشمو عوض کنم که دیدم دوتا خواهر باهم درمورد من حرف میزنن
یکیشون گفت چرا برای تو لد شوهرش هیچی نخرید مگه میشه زن پول نداشته باشه و این حرفا ..اینم در نظر داشته باشین که من هرچی وس انداز و عیدی داشتم رو دادم به نامزدم که چک رو پاس کنه و واقعا خودم توقعات آنچنانی نداشتم نه کادو روز زن نه ولنتاین نه مراسم عید نوروز و نه قربان و نه لباس و طلاهای آنچنانی
دومی هم گفت این چرا گورشو گم نمیکنه بره شاید ما اصلا نخواستیم شام بخوریم چی از جونمون میخواد
من به هیچ وجه تا به حال پشت خواهرشوهر یا خونواده شوهرم حرف نزدم حتی پیش خونوادم و واقعا اون لحظه از چشم افتادن
من بارها به همسرم گفتم میخوام برم خونه مامانم بمونم مدتی که اینجان و اون گفت معذب نباش و اینجا خونه ی خودته و تو صاحبخونه ای
هرجور که هست من امروز صبح وسایلمو جمع کردم و اومدم خونه مامانم به همسرمم گفتم میخوام حال و هوام عوض شه ولی احساس میکنم با این کارم پرروتر خواهند شد
به نظرتون من چیکار کنم بعد چندروز برگردم خونم یا نه بمونم تا اونا برن خونه هاشون بعد ؟