بچه ها ۳ نفری ، من و مامان و بابام رفته بودیم خونه داییم(من سه سال بود ندیده بودمشون) یه نفر(مهم نیست کی!) دعوا راه انداخت و بقیه سفرو دو نفری (من و..)رفتیم امامزاده جدمون من کل مسیرو ناراحت بودم و بی صدا اشک میریختم و دختر داییم با اینکه بینیش عمل بود بخاطر من اشک میریخت(زن داییم گفت گریه نکن دختر برای بینیت خوب نیست،دختر داییم گفت : چی میگی تو؟چرا باید به محدثه خوش نگذره؟!)
[بچه ها دختر داییم تنها کسی بود که برام اشک ریخت و رفیق دوران بچگیم بود و تنها رفیق!]
آخر سفر ازش خداحافظی کردم و ناخودآگاه بهش گفتم :
[مری شاید دیگه هیچوقت نبینمت "حلالم کن"]
اونم گفت،نهههه این چه حرفیه آجی❤️
یه مدت بعد (از اینجا به بعد جالب و تلخ میشه)
من دو خواب متوالی عجیب دیدم...
اولی: دختر داییم بود که توی به جاده ی تاریک که هیچ ماشینی نبود از یه ماشین پیاده شد و اومد سمت مامان و بابام و با اونجا سلام و علیک کرد و منم اون طرف مامان و بابام وایساده بودم و منتظر بودم که به منم سلام کنه،ولی نمیومد پیشم، خودم بهش سلام کردم و اون بااینکه بمب مهربونی بودخیییییلیییی سرد بهم سلام کرد و با مامان و بابام ادامه داد احوالپرسی رو ...!
دومی:خواب دیدم پسر داییم میخواد ماشینشون رو ۹۹ میلیون بفروشه و به خریدار میگه اگر بابام مشکل نداشت بخدا نمیفروختم بابام میخواد عمل کنه و حالش بده!
من از خواب پاشدم و فکرم خیییلی مشغول بود!
عصر برای اینکه حال و هوام عوض شه خواستم برم بازار ترشک بگیرم بخورم و مسیرو پیاده رفتم ..
یهو بااینکه خیلی مسافت کمی رو طی کرده بودم همینجوری دلم خواست ۵ دقیقه رو نیمکت بشینم(بچه ها در مورد من امکان نداره بین پیاده روی استراحت داشته باشم! ولی اون دفعه ۵ دقیقه استراحت کردم و مجدد راه افتادم)
خلاصه رفتم و رفتم به یه خیابون سر چهارراه که رسیدم داییم رو دیدم!!!!! همونجا از شوک ، کپ کردم!!!!![حالش خراب و صورتش کبود و بشدت حواس پرت!!!!]دقیقا دوقدمیِ من بود ولی ندید منو..!
درگیر و مشغول فکر و خیال بودم و نگرانِ داییم!! ولی 👇
بابام شبش اومد خونه و با چشمای قرمز و اشکی گفت:
مری مُرد...........💔[پرونده ی قتل مری یک ساله که بازه ، مرگش شبیه به الهه جان بود]
بعد از فهمیدن خبر سفر همیشگیِ مریِ عزیزم،خوابش رو مرتب میدیدم..
تو خواباش با همه خوب و با من سرد بود...
یه بار تو آخرین خوابم ازش باتندی بهش گفتم:
این چه اخلاقیه مری؟!واقعا متاسفم برات!!!
بهم گفت :
بخدا اگه اینجوریم بخاطرِ خودتم آجی...❤️💔
دیگه هبچوقت خوابشو ندیدم...
براش یه صلوات بفرستین عزیزای دلم🥲❤️