2777
2789
عنوان

یعنی شوهرم چرااینقد زنگ میزنه

301 بازدید | 11 پست

بایکی از خواهرشوهرام قطع ارتباطم چون من و شوهرم وقتی رسیدیم به طلاق

دخالت کرد وبحثمون شد وتوهینای رکیکی بهم داد

شکرخدا مشکل من و شوهرم حل شد وبرگشتیم سر زندگیمون اما هیچوقت باخواهرشوهرم دلم صاف نشد حالا همین شوهرمم تا یمدت باخواهرش سرمسائلی قطع ارتباط بود که بعدش پسر خواهرشوهرم تصادف میکنه وحالش بد میشه و شوهرم میره عیادت والان اشتی کردن مدتیه

و پسرخواهرشوهرمم تاالان حالش بده و زیر تیغ عمل وجراحیه

خلاصه شوهرم هر روز زنگ میزنه به خواهرش قبلا هم خیلی صمیمی بودن و زیاد درتماس بودن اما فکر نمیکردم اشتی کنن دوباره باهم اینقد درتماس باشن چون چندبار به شوهرم هشدار دادم گفت حواسم هست مثل قبل نیستم باهاش

اما دارم میبینم هر روز شوهرم داره زنگ میزنه و هربار نیم ساعت یا ۱۰ دقیقه یا ۵ دقیقه اینطوریا حرف میزنن

یبارم بهش گفتم گفت بخاطر جویا شدن حال پسرش زنگ میزنم چندباری هم جلومن باهاش حرف زد ک فقط حال پسرخواهرشو میپرسید و خواهرشوهرمم با فامیلای شوهرش و اینا مشکلاتی دارن یک ریز شروع میکنه غیبت کردن

یعنی درمورد من نبود اما من حس خوبی نمیگیرم به سرم زده بازم به شوهرم بگم

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

بنظرم چیزی نگو

۲۱ فروردین ۱۴۰۰💖                                                         ۳ مرداد ۱۴۰۲💙                                                             تمام زندگی من a & n

نمیدونم وقتی یه زنو شوهر مشکل دارن بقیه میشن بنزین رو اتیش اخه به شما چه

حرفایی زد تاحالا یادمه

البته منم از خجالتش درومدم جوابشو دادم اما بعدش فحشای رکیکی داد اونو روم نشد جوابش بدم گفتم شاید ی زمانی درست شد همه چی و برگشتم ب شوهرم همه چیو خراب نکنم

الان ب خودم میگم کاش جواب حرفای رکیکشو میدادم ک اینقد اتیش نگیرم هربار یادم میفته فحشاشو

حرفایی زد تاحالا یادمهالبته منم از خجالتش درومدم جوابشو دادم اما بعدش فحشای رکیکی داد اونو روم نشد ج ...

ول کن عزیزم اون شخصیت و شعور خودشو نشون داده قرار نیست توام مثل اون باشی

به نظرم بزار آشتی کنن خواهر و داداش ولشون

اشتی کردن کاری ب اشتی کردنشون ندارم اینقد درتماس بودن منو نگران میکنه میترسم حرفایی بزنه درمورد من ب شوهرم یا دخالتی کنه

ک البته شوهرمو تاجایی ک میشناسم اهل این نیست بشینه با خونوادش غیبت زنشو کنه یا کسی پیشش بد زنشو بگه و اونم تایید کنه یطور عصبی میشه

ولی بازم نگرانم

ول کن عزیزم اون شخصیت و شعور خودشو نشون داده قرار نیست توام مثل اون باشی

بهم گفت گدا بودی از خونه بابات اومدی هیچی نداشتی

حالا من تو ناز ونعمت بزرگ شدم و تک فرزندم و هرچی بابام داره ونداره برامن بود و وضعیت مالی خونوادم وفرهنگشون بالاتر خونه پدرشوهرمه

وشوهرمم هیچی نداشت وخیلی سختی کشیدم باهاش و پدرمم خیلی کمکمون کرد

تاالان جدا از فحشاش یاد این حرفش میفتم حس بد میگیرم ب خودم

خواهر شوهرم.جواب خوبیام رو با بدی داد تو مراسم ختم بابا که بزرگ خاندان بود.به شوهرم گفته بود طلاقش بده چرا منو با خودتان شهرستان نبردید.خلاصه روزای سختی برام بود.کلی باجناقهاش بهش توپیدن.قدر زنت بدون عین مرد برات زندگی ساخت...آشتی کردم به خاطر بچه ها.کمتر از دو سال مامانم آسمانی شد.رفتم شهرستان همشون اومدن.بردار شوهرم که همسایه هست.برگشتم خونه.همون شب باز همه اومدن تسلیت.رفتن درب بستم تمام.چون عمرم رو تو اینا هدر دادم.خیلی دلسوزشان بودم.الان دلم سنگ شده.دست خودم.نیست.

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792