بایکی از خواهرشوهرام قطع ارتباطم چون من و شوهرم وقتی رسیدیم به طلاق
دخالت کرد وبحثمون شد وتوهینای رکیکی بهم داد
شکرخدا مشکل من و شوهرم حل شد وبرگشتیم سر زندگیمون اما هیچوقت باخواهرشوهرم دلم صاف نشد حالا همین شوهرمم تا یمدت باخواهرش سرمسائلی قطع ارتباط بود که بعدش پسر خواهرشوهرم تصادف میکنه وحالش بد میشه و شوهرم میره عیادت والان اشتی کردن مدتیه
و پسرخواهرشوهرمم تاالان حالش بده و زیر تیغ عمل وجراحیه
خلاصه شوهرم هر روز زنگ میزنه به خواهرش قبلا هم خیلی صمیمی بودن و زیاد درتماس بودن اما فکر نمیکردم اشتی کنن دوباره باهم اینقد درتماس باشن چون چندبار به شوهرم هشدار دادم گفت حواسم هست مثل قبل نیستم باهاش
اما دارم میبینم هر روز شوهرم داره زنگ میزنه و هربار نیم ساعت یا ۱۰ دقیقه یا ۵ دقیقه اینطوریا حرف میزنن
یبارم بهش گفتم گفت بخاطر جویا شدن حال پسرش زنگ میزنم چندباری هم جلومن باهاش حرف زد ک فقط حال پسرخواهرشو میپرسید و خواهرشوهرمم با فامیلای شوهرش و اینا مشکلاتی دارن یک ریز شروع میکنه غیبت کردن
یعنی درمورد من نبود اما من حس خوبی نمیگیرم به سرم زده بازم به شوهرم بگم