مامانم اضطراب و استرس داره و کلا بدبینه
من و شوهرم ۱۰ ساله ازدواج کردیم و پارسال که خونمون ۲ خواب شد تصمیم به بچه دار شدن گرفتیم و باردار شدم
امروز نهار خونشون بودم، جدا از اینکه معلوم بود دلش نمیخواست برم اونجا یهو بهم گفت الان فاميل فکر میکنن تو با دوا درمون بچه دار شدی (چون بعد ۱۰ سال دلمون خواست بچه دار بشیم این و گفت) یهو دلم شکست
بهش گفتم مامان حتی اگه کسی با درمان بچه دار بشه هیچ ایرادی نداره(با اینکه درمانی نداشتیم و طبیعی بود)
ذهنش پارانویا داره یکم
دلم نمیخواد بعد زایمان برای استراحت برم خونش
به نظرتون چکار کنم؟