من تو عمرم هیچ خوشی ندیدم همیشه تو کمبود بودم مریص بودم قدم کوتاه قیافم خوب نبود خیلی اذیت میشدم تو مدرسه،همیشه مسخره همه عالن بودم فقط درس میخوندم که حداقل شاید اگه دررسم خوب باشه بقیه دوستم داشته باشم تو خونه کتک میخوردم عجیب انقدر درد داشتم شب هی یواشکی میرفتم عروسکم بغل میکرم حواسم بود صدام در نیاد دوباره کتک نخورم بخاطر دختر بودنم بارها سرزنش شدم اخه پسر میخواستن من چی بودم دیگه دعواهای مامان بابام خانواده پسر دوست اینکه بابام میخواست زن دیگع بگیره جنجالا توی همه اینا میگفتم درس مبخونم یروز بجایی میرسم که ارزش همه رنجا داسته باش سال اخر که کنکور میخواستم بدم کرونا گرفتم درگیری شدید داشت طوریکه تو بیمارستان فقط نیگفتم کی تموم میشه ولی بعد اون مشکل پیدا کردم الان چند ساله نمیتونم بدون ماسک برم بیرون یه بیماری خاص دیگم دارم باعث کلی مشکلای دیگه برام شده حالا خواسته زیادی بود که این همه درس خوندم پشت کنکور موندم چند بار بازم بهم هدفم نرسم من چیکار کنم نه هنر میخوام نه رشته دیگه فقط همون میخوام چرا من نباید به خواستم برسم مگه چی خواستم من کلی زحمت کشیدم کلی،درس خوندم ولی بازم من زیادی خواستم هرجا امید پیدار کردم گفتم خدا کمکم میکنه بدجور نا امیدم کرد تمام موهام سفید میشه کلی،مشکل جسمی دارم هرجا گفتم اندفعه میشه نشد اخرین باری که لباس خریدم بی با کسی بیرون رفتم خوشحال بودم عید رفتن خونه بیی یادم نیست امسال دیگه اخرین شانسه برای من هرچند تا اینجام مشخصه باز هیچی نمیش ولی دیگه خستم و تحمل ندارم اگه نشد یا تو خلاصم کنم یا