یه سری کتاب مثل «راز» یا «آرزوی تو دستور توست» کلی طرفدار دارن و حسابی معروف شدن. حرف اصلیشون اینه که اگه یه چیزی رو خیلی بخوای و مدام بهش فکر کنی، بالاخره بهش میرسی. خب تو ظاهرش قشنگه، آدمو پرانرژی میکنه، ولی وقتی یه کم عمیقتر نگاه کنیم، میبینیم خیلیاش فقط حرف قشنگه، ولی به واقعیت زندگی نمیخوره.
این کتابا معمولاً خیلی روی مثبتاندیشیِ افراطی تأکید دارن. پر از جملههاییه مثل «تو میتونی»، «کائنات کمکت میکنه» یا «فقط بخواه تا بشه». ولی چیزی از سختی مسیر، تلاش مداوم، یاد گرفتن مهارت، شکست خوردن و بلند شدن نمیگن. فقط میخوان حال آدمو تو لحظه خوب کنن، ولی چیزی بهت یاد نمیدن که واقعاً به دردت بخوره.
یه مشکل دیگهشون اینه که شرایط واقعی زندگیِ آدمها رو نمیفهمن یا اصلاً به حساب نمیارن. انگار فرقی نمیکنه که یکی تو فقر بزرگ شده باشه یا هیچ پشتیبانی از خانواده یا جامعه نداشته باشه. همش میگن «اگه نرسیدی، یعنی خودت خواستنات کم بوده!» خب این واقعبینانه نیست. خیلی وقتا واقعاً شرایط بیرونی سخته و نمیذاره آدم راحت جلو بره.
بدتر از همه اینکه این طرز فکر باعث میشه آدم وقتی به چیزی نمیرسه، خودش رو مقصر بدونه، با خودش حال بد پیدا کنه، احساس گناه کنه و فکر کنه بیعرضهست. در حالی که شاید اصلاً مشکل از اون نبوده، فقط وقتش نبوده یا شرایط مناسب نبوده.
از اون طرف، این کتابها معمولاً راهکار عملی هم نمیدن. فقط یه عالمه حرف انگیزشی میزنن که شاید چند ساعت یا چند روز حال آدمو خوب کنه، ولی بعدش چی؟ وقتی اون حال خوب لحظهای از بین رفت، آدم میمونه و همون زندگی قبل. چون نه چیزی یاد گرفته، نه مهارتی بهش اضافه شده، نه برنامهای برای عمل داره.
در کل بخوام بگم، این جور کتابها شاید یه جرقه کوچیک تو ذهنت بزنن یا یه انگیزه لحظهای بدن، ولی برای تغییر واقعی زندگی کافی نیستن. برای پیشرفت واقعی باید خودتو بشناسی، شرایطتو تحلیل کنی، مهارت یاد بگیری، شکست بخوری و دوباره بلند شی. فقط با فکر کردن به آرزوها و گفتن چند جمله مثبت، کسی به جایی نمیرسه.