سلام. من‌یه بارداری سخت خیلی سختی داشتم ونه ماه خانه پدرم بودم وخانواده شوهراصلاحالم رانپرسیدن بعدتولدبچه هم سه ماه کولیک شدیدداشت که بازخانواده خودم کمکم کردن درنگهداری بچه الان بچم خوب شده واومدم خونه خودم الان مادرشوهرم زودزودمیاددیدن بچه وخواهر شوهرم من اصلانمیتونم ببینم بابچه بازی کنن حالم بدمیشه تویه ساختمونیم .خواهشاخواهرانه منوراهکاربدین وقتی میان چکارکنم دعواهم کردم انگارن انگار
فقط میتونم بگم هرجوری رفتار کنی هر کاری کنی میگذره اونا میان و میرن خودتو اذیت نکن همه این دوره رو رد کردن ب سختی تو با خوشی بگذرون
بیان بازی کنن بچتم حوصلش سر نمیره،دنبال دعوا نباش، معلومه آدمای باارزشی نیستن ولی جنگ باهاشون هم همه چیزو بدتر میکنه و بیشتر آرامشت بهم میخوره.
درکت میکنم خیلی حس بدیه اگ الان باهات خوبن
ی روز بشین باهاشون حرف بزن گلگی کن ولی دوستانه
بهرحال اوناخانواده همسرتن و تو مجبوری باهاشون بسازی
هرچند ک بدت بیاد
ولی براشون تعریف کن،بگو ناراحت بودم که سراغم نگرفتین و نیومدین ولی دیگه کاریشون نداشته باش
آره عزیزم ن خیلی زیاد ها ولی دیگه چاره ای نیست اونا همیشه هستن دوست و فامیل نیستن ک بشه حذفشون کرد ولی کمتر میشه کرد اونم با سیاست تا وقتی ب چشم همون دشمن نگا کنی خودت بیشتر اذیت میشی . من سر دوتا بچه هام این اشتباه کردم انقدم مریضی گرفتم الان میگم چقد خل بودم اونا ک ب هرحال میومدن خوشحالم بودن من چرا حرص می‌خوردم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
26 ثانیه پیش
27 ثانیه پیش
28 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
