دیشب خونه مادرشوهرم بودیم... بعد اینا یه باغ کوچیک دارن... ما صبح که داشتیم صبحانه میخوردیم ساعت ۶ شوهرم گفت باید برم که ظهر شیفتم بعد مادرش گفت عهههه هنو میخواستم با زنت بریم علفای باغو جمع کنیم
حالا منو میگی(منم کارمندم هفت باید اداره میبودم) 😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐من توعمرم باغ نرفتم کار کنم از خاک متنفرم کلا میدونه که سبک زندگیم چجوریه... شوهرم فقط گفت نه بابا شیفتم من همین!!!
وقتی اومدم تو ماشین بهش گفتم جواب مامانت فقط همین بود؟ شیفتم من؟ الان جوابش واقعا همین بود؟ من مگه کارگر خونه شمام؟؟ این چی بود مامانت پروند؟ چرا به زبونت نیومد بگی خودش هم باید بره سرکار؟؟؟؟
تا خود سرکارم غر زدمو گفتم تو مشخصه هیچوقت هیچ دفاعی نخواهی کرد ازم..... پامو دیگه خونتون نمیذارم