نرو خواهر نرو
من یه عمر شرمنده بچههام شدم
از کار زندگی خودم میگذشتم
میرفتم اونجا میشستم و میسابیدم
دست آخر یه دعواایی راه مینداختن
منم عصبی میشدم دست بچهها رو با عصبانی میگرفتمو میومدم
خونه خودم با کلی غصه و گریه و عقده طفلی بچه ها هم فقط نگاه میکردن و سکوت
ولی الان نه سعی میکنم بیشتر به کارهای خودم برسم
اینجوری هم برای خودم بهتره هم برای اونا
جالب اونجاس که همونایی که ازآسایش خودم میکندیدم واسه اونا حتی حالی ازم نمیپرسن
حتی مامانم