شوهرم تا چند وقت پیش یعنی حدودا چند ماه پیش میومد منو از کلاس سیاه قلم میاورد خونه یعنی میوند دنبالم یه بار که منتظرم بود دم پاساژی که توش میرفتم کلاس دم ماشینش بود من از پاساژ که اومدم بیرون دیدم یه دختری تو پیاده رو جلو شوهرم با گوشیش حرف میزد یه چتد متری باهاش فاصله داشت یه لحظه دیدم گوشیو و اورد پایین میخواست یه چیزی به شوهرم بگه چون رو به شوهرم بود و میخواست بره سمتش من دیدم شوهرم سرشو داد بالا حالا یادم نیست درست ابروشم داد بالا ولی سرشو یادمه و انگار یه چیزی گفت با دهنش که یادم نمیاد به من بود اخرش یا به اون دختره اون دختر یه لحظه منو دید و سرجاش موند و دوباره گوشیو گرفت در گوشش و حرف زد و قدم زد من یا خودم گفتم شوهرم به اون دختره علامت داد که زنم اومد مثلا لو نده خودتو ولی اون روز پیگیر نشدم گفتم لابد دختره منظورش این نبوده با شوهرم حرف بزنه ولی با این اتفاقایی که افتاد به این موصوع دوباره شک کردم خلاصه اخرش فهمیدم با کی به من خیانت کرد کثافت شما بودید جدا میشدید؟اونجا که من میرم کلاس سیاه قلم یه دختری هست با برادرش تو شیرینی فروشی شیرینی مفروشن دم پاساژ من اون دختر یادم اومد که اون روز اون دختر بود که میخواست بره سمت شوهرم یا باهاش حرف بزنه اما خب زمانه دیگه ادم درست یادش نمیاد شک داشتم همون دختر بود یا نه و شوهرم گفت اون گوشی دستش بود داشت حرف میزد میرفت درصورتی که یادم نمیاد بهش گفتم دختره گوشی دستش بود
امروز صبح دوباره بحثمون شد و بدون گفتن این جمله و اینکه از قبل به شوهرم بگم به اون دختر شک دارم خودش گفت بابا اون دختر داداشش اونجا فروشندس چرا من باید با اون اینکارو بکنم
گفتم بهش ولی من حرفی از اون دختر نزدم
گفت اخه غیر اون دختر کسی اونجا نمیپلکه بیرون پاساژ من فکر کردم منظورت اونه در صورتی که تعجبم من فقط یادمه بهش گفتم مدل وایسادن و لوکیشن اینکه کجای در پاساژ بودن
خب چرا باید اصلا اون شب رو یادش بیاد من به خاطر احساس خطر اون شب رو یادمه اون دیگه چرا یادشه تازه یادمم نمیاد قبل اینکه بگه اون دختر قناده لوکیشتشون رو به رخش کشیدم یا بعدش وای دارم دیونع میشم وسواس فکریم دارم الان میگم اصلا حتی من در مورد اینکه کجا وایسادنم حرف نزدم بهش تورو خدا بگید چیکار کنم