با جاریم صمیمیم و داشتیم با هم حرف میزدیم مثل همیشه درباره همه چیز
بارداری ،بچه هامون و شوهر و خواهرشوهر
یهو انتن رفت اون صدای منو نمیشنید ولی من صداشو میشنیدم اولش الو الو گفت بعد شرو کرد پشت من حرف زدن که ان شالله که بترکی و بچت دختر بشه و خوشحال میشم (چون یه دختر دیگه هم دارم)و ...
بعد ارتباط قط شد
باورتون نمیشه شوکی بهم وارد شد که بچم تو شکمم یهو منقبض شد
باورم نمیشد انقد عوضی و دو رو باشه