مامان بابام از هم جدا شدن من با مامانم زندگی میکنم با اینکه این همه بدی کرد به ما و هر بلایی تونست سر ما آورد ولی بازم دلم به حالش میسوزه
کارتم گم شده بود بهش گفته بودم بره بگیره چون هنوز 18 سالم نشده خودم نمیتونم برم بگیرم بعد امروز زنگ زدم بهش ببینم رفته گرفته یا نه از لحنش فهمیدم مواد زده و چند روز سرکار نرفته تازه چند وقت بود درست شده بود تو فکر این بودم که به مامانبزرگم بگم براش زن پیدا کنه تا سر و سامون بگیره ولی دوباره رفته سمت مواد دلم میخواد گریه کنم نمیتونم به کسی بگم به مامانم بگم سرزنشم میکنه که چرا براش دل میسوزونی ولی دست خودم نیست با اون همه بدی لازم دلم میسوزه همه ش میگفت مراقب خودت باش خودش هم میدونه مواد زده دست خودش نیست میترسه بلایی سر من با مامانم بیاره ولی من احمقم بازم دلم به حالش میسوزه به مامانبزرگم گفته بود امانته دست شما مراقبش باشید💔