2777
2789

اول از همه بگم اگه میخای سرزنش کنی توهین کنی نیا تاپیک من . بچه ها از روز اول نامزدیمون ک بعدا فهمیدم. .. شوهرم دوست دخترها داشته توی گروه‌ .‌دوران بعد عروسیمون یکماه بعدش. بخاطر زیرآب زدن مادرش ک بمن گفت آرایش نکن من گفتم دوس دارم.‌ شوهرم چون اعتقاد داشت مادرش از حضرت فاطمه بالاتره جون خیلی سختی کشیده به هیچ عنوان بهم حق نداد ک چرا جواب مادرش رو دادم. یک ماه و نیم بعد عروسیمون. زندگیم از همینجا استارت خورد و به جهنمی بودن پیش می‌رفت.  لج و لج بازی از سرکار مستقیم میرفت پیش مامانش بعد از اونجا میرفت خونه رفیق متاهلش و میخابید و گاهی ساعت ۲ میومد . منم شروع میگردم ب هوار و دعوا ک چرا منو تنها میذاری نمیای . آخه من اینجا غریبم فقط خانواده شوهرمو دارم ‌ . ۱۲ ساعت از شهر خودم دورم. ... همچنان نگو شوهرم با یه دختر عاشق و معشوق شدن. همه اعضای خانواده ش میدونستن‌ ‌ . دختره براش کادو گرون میخرید شاعر کفش چرم و تیشرت مارک و ...‌ داداش هاش خواهرش مادرش جاریم خبر داشتن. پول بمن نمی‌داد یه روسری بخرم همه مال دوران مجردیم  و دوراننامزدیمون بود لباسام.‌‌. همش خرج خود شمیگرد باشگاه و پودر کراتین و قرص و آمپول بدن سازی و زیوالات نقره و لباسای شیک ماهی دوسه دست . گاهی هم عمدا خونه رو خالی میذاشت من روز عروسیم ۶۴ کیلو حدودا بودم. س ماه بعد عروسیم ۴۸ شده بودم. ختم پدر بزرگم سه ماه بعد عروسیم بود رفتم . شوهرم نیومد بعدا آمارش درامد. با دوستاش و دوست دختر دوستاش رفته بودن شمال . ماهی دوسه بار میرفت تهران پیش دختره. تا دوسه روز نمیومد . هر موقع میود یا لبش کبود بود یا گردنش. منم تنها میذاشت‌. ناخواسته باردار شدم‌ گفت باید سقط کنی من ترسیدم زنگیدم ب پدرش اون دعواش کرد پلی همچنان میگفت باید سقط بشه. زیر آب زنی مامانش همچنان ادامه داشت من ۲۲ اسلم بود شوهرم ۳۴ بود‌ ینا برا ۱۰ سال پیشه. شوهرم خیلی دهن بینه و عاشقدختره شده بود بددد. من ن پول داشتم ک برم وسیله بخرم آرایش کنم ن پول داشتم لباس لخرم همیشه کهنه . ک طعنه شو جاریم بهم زد.‌سر داستان ها و بحثا و سیاست نداشتن من . من وقتی ۷ ماه باردار بودم شوهرم و خانواده‌ش  ریدن بهم سر اینکه با خواهر شوهر کوچیکه ک ۱۳ سالش بود بد رفتار کردم داستان درست کردن منو تو شهرمون ک رفته بویم تفریح جا گذاشتن . شوهرم ب خواهرم و مادرم گفت نمیخام ش بچه ک بدنیا بیاد میام بچه رو میبرم و طلاقش میدم. وهمچنان عاشقانه با دختره بود‌  ک خودم سر سه روز برگشتم تنهایی ب خونه شوهرم تو شهر غریب. و دوباره نق زدناش شروع شد. یه جورایی کاری میکرد ک فرار کنم و بگم مهرم حالا جونم ازاد ولی مان با این وجود دوسش دشتم و میگفتم از لج مادرش هم شده باید ورق برگرده . . آن دوستش ک گفتم شبا میرفت خونه ش میخابید خیلی با زنش جور بود .گذشت و همچنان با یه زن متاهل ۵۰ ساله رفیق بود خودشو مچرد جا زده بود. انقد با اون زن دوستش جور بود ک بهش گفته بود دوستت دارم ک دوستش بهش گفته بود بیا ۷ونمو کارت دارم  تف انداختهذبود تو صورت شوهرم ک من تو رو مث برادرم میدونستم و ضایع شده ود. سر این ژن دوستش ک انقد باهاش رفیق بود چقد من بحث کردم باهش چقد گفتم بدممیاد میگفت بتوچه  مث خواهرمه. دلم خون بود و هست. دوباره از همکااش سه تا خانم یه بیوه و دوتا دختر رپ جور بود ک خلاصه بگم سالی یه دونه خیانت می‌افتاد بیرون. منم هر سال گریه اشک افسردگی گرفتم یه مدت ول یبهم میخندید . و اصلا نمیفهمید. چی میگم. 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

الان چه تصمیمی رسیدین 

کمک کردن از علاقه های فوق قلبیم هست هرکسی مشکل داشت احتیاج به کمک داشت بهم اطلاع بده بعدیادت نره تو زندگیت مجبور نیستی به هیچ کسی راجع به چیزی جواب پس بدی به غیر از وجدانت اینو هیچ وقت یادت نره در عالم هرکسی ممکنه مهر قلب داشته باشه ولی نه [وجدان] همه بندگان مقرب الهی هستیم مهم اینه ک خدا فراموشت نکنه وگرنه بقیه که میان‌ و‌ میرن انسانیت داشتن و معرفت وجدان آسوده و اراده ومهربونی سبک زندگی نجیب زاده هاست انگاری قرن ماروزگار مرگ انسانیت هست  انسانیت گاهـی یک لبخندهس یک آرامش امنیت که محکم میگه نترس من هستم کمکت میکنم  که به احساسات و روح یک انسان غمگینی آرامش هدیه میکنی چشم بهم بزنید عمرتون میگذره پس حواستون به تلف شدن روزها تون در آشفتگی ها باشین.                                                                  

قضاوتت نمیکنم تا اینجا چون مغزم خونریزی کرد بقیش را بنویس امیدوارم آمپول هوا بهش زده باشی این لجن بی مصرف رو تا اینکه از چاله تو چاه عمیق تری افتاده باشی 

🖌️تو زندگی ما یک سری آدما هستند که ...!!!               تو در معاشرت باهاشون اونا را عمیقأ تحسین می‌کنی   بس که مهربونند، خوش قلبند،خوش اخلاقند ،یک رنگند،همراهند،با سلیقه و با حوصله اند اصلا درجه یک هستند یهو از ته قلبت میگی ای خدااااکه تورو حفظت کنه الهی که باشی همیشه                                         برای تو : که «رنجیدی و نرنجاندی»

تا اینکه من دیگه خسته شدم. خودم تصمیم گرفتم برم سر کار یه پولی جمع کنم به خودم برسم و طلاق بگیرم. ک با یکی اسنا شدم تو یکانال مشاغل ک بهم شغل تو فلان شرکت رو معرفی کرد .ذو سه بار در مورد شرکتی ک خانمش بود زنگ زد و راهنمایی کرد . بدون یک کلمه حرف عاطفی جنسی . و پسر خاله م هم ک زنگ زدم خواهر ش ک اون برداشت و ازین راه و نامزد داشت باهم صحبت در حد احوال پرسی و  مشگلات نامزدش اینا ص میکردیم . من قبل از اینا حتی یکبار با کسی نکرده بودم چون خیانت می‌دونستم. شوهرم میگفت تو انقد اعتمادت دارم ک حضرت یوسف هم بیاد محل نمیدی . ول یجون دیگه دوسش نداشتم خط قرمزی نداشتم انگار دیگه برام ارزشینداشت ک بخام رعایت کنم میگفتم لیاقت نداره‌ و خدا خودش میدونه ک یک کلمه جنسی و عافی بین این دوتا نفر نبود ه بامن... یه روز ک حموم بودم شوهرم میره تو گوشیم و زنگ و پیام هایی ک حتی معمولی مث سلام خانم فلان سر کار رفتی . محیط رو دیدی چطور بود. ... مث اینا رو دیده بود. و پیام های منو پسر خاله م مث احوال پرسی و نامزدت چه میکنه و اینا رو دیده بود  

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792