بابام ی پسر دایی داره ک خیلی مهربونذو خوشتیپ و پولدار و مودب خلاصه همه چی تمومه
من بهش میگفتم داداش اصلا تو این فکرا نبودم نگو خواهرش به مامانم گفته خیلی بهم میان دوست دارک باهم ازدواج کنن رفتار خودِ پسره هم گویای همه چیه
از وقتی مامانم بهم گفته ذهنم بهم ریخته انگار واقعا دارم عاشقش میشم
نمیخوام فکرم درگیر بشه از اونطرف مامانش به مامانم گفته میخوام ی دختر تحصیل کرده براش بگیریم و بچه سن نباشه در حالی ک من از مهر میرم دانشگاه ۱۰ سالم ازش کوچک ترم
میترسم عاشقش بشم ولی قسمتم نباشه چیکار کنم اخه اولین باره از ی پسر خوشم اومده