یه روزی شوهرمو به ساخت فیلم کوتاه دعوت کردن
بهم زنگ زد گف پناه می تونم بازیش کنم؟ توش دوسه جمله با یه خانوم میحرفم
منم چون نمیخواستم مانع آرزوهاش شم گفتم باشه
با اینکه تو دلم استرس بود ولی از خودم بخاطرش گذشتم
مدتی بعد از اینکه فیلم حاضر شد با ذوق اومد گف میای دوتایی ببینیم؟
منم گفتم نه من طاقت دیدن دو سه جمله حرفتو با زن دیگه ندارم
حتی فکر میکردم از فاصلهی دور حرفیدن
و فیلمم نگاه نکردم
مدتی بعد تو دلم ولوله شد ک برم نگاش کنم تنهایی
باصحنهای مواجه شدم که دنیا رو سرم آوار شد!!!
شوهرم به خودش اجازه داده بود ک تو ماشین تو جایی ک من کنارش میشینم تو جای زنش! یه زن دیگه بشینه و باهاش چش تو چش باشه بحرفه و تو نقش زنش باشه! من اون لحظه مردم! حتی بچه هم داشتن زنه بابای بچش صداش میزد
اوکی همه اینا فیلمه باشه، ولی شوهرم چطور قبول کرد؟ چطووور؟؟؟ دلم آتیش میگیره
کنار دختره تو فیلم قدمم زده! اونقدر پر احساس اسمشو صدا زده که صداش از تو گوشام بیرون نمیره
چطوری فراموش کنم؟ کمکم کنین برام خیلیی سخته از بودن کنارش چندشم میشه احساس میکنم دیگه مال من نیس از دست دادم تموم اون مال من بودناشو
یه دختر دیگه بودن کنارشو حس کرده!