یه جاری دارم از هممون بزرگتره بیست ساله اومده خونه مادر شوهرم فک کنم یه جارو برقی خونش نکشیده هر شب با دوتا بچه هاش میومد خونه مادر شوهرم وقت شام
شامشو میخورد با برادر شوهرم دست هم دیگه رو میگرفتن پامیشدن میرفتن خونه بیشتر شبا یا میموند خونه برادر شوهرم با دوتا بچه هاش میومد میخورد میگف فلانی مونده خونه کار داشت نیومد یا میومد میگف من رژیمم یا نمیخورم شام میخورد مگه اینکه تو رودربایسی گیر میکرد ظرفارو میشست
بهش گفتن میای اینجا هر شب شام زودتر بیا حداقل خودت شام بزار یا میخورید ظرفاتونو نندازید گردن یکی دیگه بشورید برید خانوم قهر کرد دیگع نیومد بعد چند ماه تازه دوباره پاش باز شده میان احترامش ده برابر شده وقتی پا میذاره خونه این میگه بیا اینجا بشین اون یکی میگه بیا سر سفره اینم ناز میکنه از بغل شوهرش تکون نمیخوره حالا ببین کی با کار کردن عزیز میشه