۲۶ سالمه ، متاهلم ، ارشد دارم و تو فکر خوندن دکترا هستم ، با یه مریضی خیلی سخت سروکله میژدم یک سال اخیر رو، واسه همین اژ دکترام جا موندم فعلا.
همزمان که مریض بودم و پدرم هم مریض بود باید ازون مراقبت میکردم ، همون موقع فهمیدم شوهرم بهم خیانت کرده ، روزای افتضاحی بود، خیلی خودم رو سرزنش میکنم بخاطر انتخاب های اشتباهم و اینکه تو اون شرایط نتونستم درست تصمیم بگیرم و برم قهر و ...
ولی الان که دارم مینویسم فهمیدم باید به خودم افتخار کنم واسه اینهمه سختی که از پسش براومدم تنهایی و نذاشتم کسی بفهمه.....
و یه شغل پاره وقت رو علی رغم تموم استرس ها و ترس هاش با وجود افسردگی ای که بعد این موضوع گرفته بودم، شروع کردم و دارم تمام تلاشم رو براش میکنم❤️
حالم به شدت بده ولی اینکه هنوز دارم برای زندگی میجنگم رو باید به خودم یاداوری کنم تا انقد بی رحم نباشم با خودم🥺