منم از خانواده ساده ای بودم
از اول بی احترامی ها و نیش زدن هاشونو میدیدما، ولی به روی خودم نمیاوردم، میریختم تو خودم، میبخشیدم، گذشت میکردم.... تا شد بعد از سالها و چنتا بچه، دیگه نمیتونم ببخشم، کنار بیام، جواب ندم
تازه دارم جواب میدم
دارم مثل خودشون باهاشون رفتار میکنم
اینام همه ناراحت شدن، که چرا بعد اینهمه سال تو سری خوردن و خوب بودن، یهو ازاین رو به اون رو شدم
و بدتر از قبل جلوم وایسادن
میگن ساکت شو جلوی ما نباید چیزی بگی، نباید از حقت دفاع کنی
ای کاش منم سیاست خودشونو داشتم، همون اول، با اولین بی احترامی، جوری به غلط کردن مینداختمشون که فراموش نکنن به من باید احترام بذارن
ولی برعکس شد
سکوت و احترام من به اونا شد وظیفم