داشتیم میرفتیم بیرون شلوار پوشیدم یهو یه چیزی پامو گزید فکر کردم چون رفته بودیم پارک از این تیغای کوچولو چسبیده به شلوارم همین که برگردوندم دیدم یه چی بزرگگگگ مثل عقرب زود رفت داخل و محکم نیش زد پامو
با اعماق وجودم جیغ میزدم و شلوار و درآوردم پرت کردم زمین
خیلیییییی ترسیدم پسرم پیشم بود از جیغای من خیلی گریه کرد
شوهرم اومد بچه رو بغل کرد آروم کرد بهش آب طلا داد
بعد هزار پا رو کشت بعدم گفت آماده شین بریم
نگفت برو دستشویی
نگفت یه لیوان آب بخور
خیلی دلم شکست همش قربون صدقه بچه میرفت که ترسیده ولی اصلا کوچکترین اهمیتی به من نداد