گلم بهت بگم از بچگی تا حالا چقد بدبختی و مشکلات داشتم و دارم برام زار میزنی ولی ما زنده ایم مجبوریم زندکی کنیم الان تو سنی هستی میتونی خیلی موفقیتا بدست بیاری نشین یه گوشه همش بگو من بدبختم من فلانم بگو خدا رو سکر تن سالم دارم
کار کن تلاش کن از یه جایی شروع کن فکر کن تازه بدنیا اومدی عزیزم ت ک سنی نداری بخدا ارزومه یبار دیگه برگردم ب این زمان ک تو هستی
خداشاهده من ادم ناشکری نیستم خدا توی زندگی من تنها کسی بود و هست که داشتم هزاران بار شکرش میکنم ولی الان سه سال یه چشم خونه یه چشم اشک بیست و یک سال تمام با گریه گذروندم دیگه چشمام نا نداره جایی رو نمیبینم منم انسان بودم منم ارزو داشتم اینکه میگید برم کار کنم خودم به فکرش هستم ولی انقد اعتمادم به نفسم پایین انگیزه ندارم میترسم
ریشه همه افسردگیا اعتماد بنفس پایینه گلم اینهمه دختر دیدی چقد بلا ان بخدا زبون دارن سه متر من ۱۳سالگی بابام فوت شد یه مادر داشتیم ک همیشه خدا خواب بود ما پنح تا خواهر بودیم یه داداش بی رحم درسمون اینقد خوب بود زبانزد بودیم چشت روز بد نبینه داداشمون یه ادم روانی مریض چب میرفت راست میرفت کتک میزد بی دلیل بقران بی دلیل عقده ای بود تا بابام بود جرا نداشت بگه تو بهمون ازمونم خیلی بزرگتر یود یعنی هر کی میومد خواستگاری فقط میخواستیم فرار کنیم از دستش هممون بدبخت شدیم بخاطر اون خدا ازش نگذرع دوتا خوارام رفتن دانشگاه راحت شدن از دستش منم ۱۶سالم بود شوهرم داد درسم نذاشت بخونم وارد یه زندکی شدم چقد داغون بچه بودم زود بچه دار شدم گیر یکی افتادم هزار پله از داداشم بدتر بعد ۱۳سال جدا شدم بخوام بگم ها بعدها چقد زحر کشیدم اینارو گفتم ک بدونی تو تنها نیستی عزیزم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
