از ترس یه چاقو گزاشتم پیش خودم
امشب داداش عوضیم امد مامانم زد همیشه کتکش میزنه ولی امروز بدجوری داشت میزدش هرچی لیوان بود پرت میکرد چاقو ورداشته بود میخواست مامانم بزنه و مامانم چون یه پاش خرابه دلم براش سوخت گفتم به خواهر بزرگ که داداشم ازش میترسه بره جداش کنه ولی نه تنها نتونست جداش بکنه خواهرمو هل داد محکم سرش به سنگ خورد بعد چاقو تو دستش بود میخواست خواهرمو بزنه بعد من شروع کردم به جیغ داد امد سمتم با چاقو که منم بزنه عوضی رفتم سریع تو اتاق در قفل کنم که زورش زیاده درو هل میداد نتونستم قفل کنم خواهرم از پشت کشیدش درو ول کنه بتونم قفل کنم وگرنه الان معلوم نبود زنده بودم😭😭💔به هرکی تونستم زنگ زدم بیاد سریع خودشو برسونه خونمون از دست این روانی نجاتمون بده
برای اولین بار خواهرمو کتک زد برای اولین بار اشک خواهرمو دیدم خواهرم همه پشت پناهمه هیچکس غیر اون ندارم💔💔😭بعد که همه جمع شدن حفظ ابرو میکرد واسه پسرش براشون تعریف نمیکرد میخواست مارو بکشه کتکمون زد
حالا فکر نکنید اون عوضی بچس ۲۵ سالشه معتادم نیست دیونس
از بچگی همینکارو میکرد مامانمو کتک میزد ولی باز مامانم میبخشیدش میگف همین یه پسرو دارم بچمه نمیتونم بندازمش دور
همیشه قلدری میکنه کتک میزنه چاقو میکشه دیشب به مامانم میگفت دختراتو برو زوری شوهر بده از دستشون راحت بشیم که اره بیشتر مفت خوری کنه
امشب زورم بهش نرسید زور خواهرمم بهش نرسید واقعا حس ناامنی میکنم حس بدبختی حس بی پنهایی