سلام نینیسایت...
یادته؟ من یکی از همونا بودم که شبها، بیصدا، با چشمهای پفکرده از گریه، صفحهتو بالا و پایین میکرد.
اون موقعا هنوز بوی امید میدادی.
بوی زنهایی که دلشون بچه میخواست.
که با هر قطرهی خون، با هر نتیجهی منفی آزمایش، مینوشتن:
"بازم نشد... ولی ماه دیگه شاید بشه."
تو بودی که براشون مثل اتاق انتظار مطب خدا بودی.
تو پناه میدادی؛
به زنهای توی راهروهای لقاح مصنوعی،
به مادرهایی که تازه قلب جنین شنیده بودن،
به زنهایی که بارداریشون با اضطراب بود، یا حتی با اشکهای زایمان زودرس...
اما حالا چی شد نینیجان؟
چی شد که پر شدی از تاپیکهایی با تیترهای لزج؟
از پسرهای گمکردهراه،
از زنهایی که دنبال مرد زندار میگردن،
از تبلیغات هورمونی،
از کامنتهای زهرآلود؟
از دردهایی که دیگه نه بوی زن بودن میده، نه حتی بوی انسان بودن؟
دیگه اون زن منتظر نیستی.
دیگه اون تاپیک "دعا برای این ماه" بالا نمیمونه.
دیگه کسی برای دل بُریدهی یه زن بینطفه، شعر فاضل نظری نمیذاره.
الان پر شدی از بحث سیاسی، کفر و دین، لعن و نفرین، ترس و تنفر،
و کودکانی که هنوز بالغ نشدن، دارن توی بغل تو،
حرفهایی میزنن که نباید هنوز بلد باشن.
و من...
من هنوز گاهی سر میزنم.
نه از دلتنگی تو،
از دلتنگی اون زنهایی که توش جا گذاشتم.
تو هنوز «نینی» صدات میکنن،
اما دیگه «مادر» نیستی.
نه مادرِ دلنگران،
نه مادرِ در انتظار...
تو حالا زنی هستی با هزار چهره
و هیچ پناهی برای هیچکدوم.