الان چهار روزه همسرم قهره جاشو جدا کرده ازم منم میبینه سریع غیب میشه میره اتاق درو میبنده یه جوری رفتار میکنه انگار وجود ندارم با بچمون خوبه اما من چهار روزه تو اتاقم دارم اذیت میشم اما به روم نمیارم خیلی این رفتاراش عصبیم میکنه چند روز دیگه پریود میشم و این کاراشم بدو بدتر رو اعصاب منه اولین باره پیش قدم نشدم واسه آشتی همیشه من میرفتم سمتش پیاماش چند روزه تو گوشیمه امروز خوندمشون ازش تنفر پیدا کردم خسته شدم از این وضع زندگی انگار آدم حسابم نمیکنه منم سعی میکنم جلوش آفتابی نشم چون خودش گفته . حالا عصرا مخصوصا یکم بهم میریزم گریه میکنم خیلی تنهام با خدا حرف میزنم دعا میخونم بلکه آروم بشم نمازمو میخونم یکم آروم میشم بلکه یکم بتونم به شرایط عادت کنم کسی بوده همسرش با این طریق بی محلی بخاد زنش رو تسلیم کنه یا کنترلش رو دستش بگیره من چیکار کنم .بچم همیشه کنارمه همه حالمو میبینه خیلی سعی میکنم گریه نکنم اما نمیشه یکی دو روز نیس اولین بار نیس چند بار این قضیه شده تپش قلب میگیرم خیلی ناراحت میشم اولین باره سمتش نرفتم همیشه من رفتم سمتش واسه آشتی بددهنی میکنه اگه سمتش برم یاد حرفاش میوفتم دلم میخواد خودمو بکشم آنقدر زجر میکشم از تخقیراش و فوشاش اینهمه کتکم زده فحاشی کرده اون روز منم در عوضش زدمش گفتم عوض اینهمه کتکات اونم زد حالا تو پیاماش هست گفته بعد این وضعیت زندگی همینه نمیخای برو طلاق بگیر آنقدر سالها تو فشار گذاشته منو بلاتکلیف موندم هر بار دعوا میشه تکلیفم مشخص نیس آنقدر بی محلی میکنه و کشش میده تا نرم سمتش یکمم فوش بده و تحقیرم کنه بعد یکم آروم بشه لطفا دوتا تایپک قبلیمو بخونید بعد نظر بدید
قبلنا با همسرم رفتیم به زور اصرار من بردمش روانشناس هیچ کمکی نکرد هزینه اشم بالا بود همسرم راضی نمیشد و بعدش چوب میکرد میزد تو سرم بخاطر تو اینهمه پول من رفت
به جای گریه، پاشو به خودت برس، اهنگ شاد بزار، برو تو اشپزخونه غذا برای خودت درست کن. انگار نه انگار وجود داره. شاد باش. اصلا هم سمتش نرو. لوس شده محلش نده. واقعذ فکر کردی گریه کنی براش جذابی یا دلش میسوزه. نه بابا. اصلا.
ب عنوان کسی ک خودم مشکلم با روانشناس حل شده نمیتونم قبول کنمبه هر حال به چشم دارم میبینم من و برادرم ...
من هزینشو ندارم از طرفی من از بچگی روحم زخمیه پدرم برادرم خیلی اذیتم کردن لجبازی میکردم و توجه میخواستم روم نمیشد بگم دلم میخواست یکی بغلم کنه بهم توجه کنه حرفامو بفهمه کسی نبود مجبور میشدم لجبازی کنم تا توجه بگیرم پدرم با کمربند آنقدر کتکم میزد که چند روز بدنم فقط کبود بود ورم داشت خونمرده بود چون هیچ وقت اعصاب نداشت حسرت به دلم موند مامانم یا بابام یه بار بغلم کنن بگن چته چی میخوای بخاطر همینه این زندگیمم اینجوری شد برادرمم سر هر چیزی کتکم میزد یه بار پدرم یا مادرم جلوشو نگرفتن که نزن دختره . همیشه منو مقصر همه چی دونستن الآنم وحشت دارم بخام برگردم خونه پدرم زندگی کنم با اینکه بهترین عروسی بهترین جهاز و برای بچم بهترین سیسمونی و کلی طلا خریدن حتی تولد بچمم طلا هدیه میدن منو بچمم بارها بردن مسافرت زیارت اما یه حسه بدیه یادم نمیره خیلی وقتها گریه میکنم بخاطر گذشته به همسرم نمیگم چون بفهمه میزنه تو سرم چون تو سن کم ازدواج کردم میترسیدم همسرم ترکم کنه حتی کتکمم میزد سریع میگذشتم ازش تا قهر نکنه
کمک کردن از علاقه های فوق قلبیم هست هرکسی مشکل داشت احتیاج به کمک داشت بهم اطلاع بده بعدیادت نره تو زندگیت مجبور نیستی به هیچ کسی راجع به چیزی جواب پس بدی به غیر از وجدانت اینو هیچ وقت یادت نره در عالم هرکسی ممکنه مهر قلب داشته باشه ولی نه [وجدان] همه بندگان مقرب الهی هستیم مهم اینه ک خدا فراموشت نکنه وگرنه بقیه که میان و میرن انسانیت داشتن و معرفت وجدان آسوده و اراده ومهربونی سبک زندگی نجیب زاده هاست انگاری قرن ماروزگار مرگ انسانیت هست انسانیت گاهـی یک لبخندهس یک آرامش امنیت که محکم میگه نترس من هستم کمکت میکنم که به احساسات و روح یک انسان غمگینی آرامش هدیه میکنی چشم بهم بزنید عمرتون میگذره پس حواستون به تلف شدن روزها تون در آشفتگی ها باشین.